ماجرای این تصویر، چشمان نگران مادری که پدر را آرام می کند!
دانش و فناوری
بزرگنمايي:
ایران پرسمان - ایمنا / بعد از 28 سال قرار است خبر پیدا شدن محسن را به پدر مادر برسانند، خبرنگاران و دوربینها آمده اند این لحظه را ثبت کنند ، همه چیز عادی پیش میرود تا اینکه خبر داده میشود. پیک میگوید با توجه به آزمایش DNA متوجه شدیم، شهید در کرمانشاه دفن است، دیگر چشم به راه محسن نباشید!
منتهی چشم پدر و مادر مطلب دیگری را منتظر است، مادر کوه غم و شادی را ناگهان در خود میبیند، میخواهد اشک بریزد که میبیند، صدایی از طرف پدر نمیآید، کوه در حال فرو ریختن است، پدر روی صندلی خیره مانده به روبرو و فقط میلرزد.
انتظار این برخورد را نداشتیم، یعنی خودمان را برای حالت دیگری آماده کرده بودیم. مادر همه را رها میکند، افکار درونش را ، ما را، حرف هایمان را، دستان مرد خانه را میگیرد در دستش، انگار که چیزی هم به هم میگویند در همه آن سکوت.
دست خودمان نیست، خودمان هم نخواهیم دوربین مشتاق است این صحنه را ذخیره کند، ثبت کند، شاید محسن سالهاست منتظر این لحظه است.
تا مادر دست پدر را میگیرد، همه چیز آرام میشود ، التهاب اتاق و جو و فضای پر از اضطراب ناگهان آرام میشود، هشت سال جنگ و هشت سال بدرقه مادران شهدا را در گوشه ای از دستان یکی از مادران شهدا میبینیم.
اینجا قرار است باز هم مادری پدری را آرام کند!
شهید «محسن نبوی» 16 سال بیشتر نداشت که راهی جبهههای جنگ شده و چهارم اسفند سال 65؛ زمانی که 19 ساله بوده، در سرزمین شملچه آسمانی میشود.
او میرود؛ اما هیچ نام و نشانی از خود به جای نمی گذارد و گمنامی را بر همه نام و نشانهای این دنیا بر می گزیند!
و بعد از 28 سال از این رفتن میگذرد؛ درست همان زمان با سالگرد شهادتش؛ خبر پایان همه این چشم انتظاریها و آرامش قلب مادری که سالهاست، شب و روزش را با غم بی خبری عزیزش گذرانده بود ، رسید.
لینک کوتاه:
https://www.iranporseman.ir/Fa/News/174969/