سکولاريسم (secularism) چيست؟
تحلیل روز
بزرگنمايي:
سکولاريسم (secularism) واژهاى انگليسى است و از ريشهى لاتين [seculum] به معناى يک برههى زمانى معين، گرفته شده است.
«فرهنگ نشرنو» در بيان واژهى [secular] مفاهيم غير مذهبى، غير روحانى، عرفى، دنيوى و مادى را مىآورد. (1)
براى سکولاريسم، تعاريف متعددى ارايه شده است که برخى ناظر به بعد فکرى است; نظير آن که گفته مىشود:
«سکولاريسم نظام عام عقلانى است که در آن، روابط ميان افراد، گروهها و دولتبر مبناى عقل تنظيم مىگردد.»
اين تعريف، چون تنها به يکى از اصول سکولاريسم اشاره دارد، تعريفى کامل نيست. برخى تعاريف ناظر به روند شکلگيرى سکولاريسم است که در خلال آن، به تدريج، حقوق، وظايف و امتيازات کليسا به نهادهاى غيرمذهبى منتقل مىشود. برخى تعاريف ديگر، سکولاريسم را به مثابهى يک نظام منسجم فکرى مىانگارند که پس از رنسانس به صورت يک نگرش يا جهان بينى درآمده و با نگرشى که در قرون وسطى حاکم بود، تمايز ماهويى دارد و مبناى آن، انسان گرايى، تجربه گرايى و عقلانيت است. پس سکولاريسم اشاره به جدايى دين از سياست دارد، به گونهاى که هيچ يک از آن دو، در حوزهى ديگرى دخالت نکند. (2)
عوامل مؤثر در شکلگيرى سکولاريسم:
دورهى رنسانس همراه با طرد کليسا و فراموشى واقعيت الهى و دينى شروع شد. در حقيقت عوامل شکل دهندهى به سکولاريسم همان نقايصى است که قرون وسطى حامل آنهاست که برخى از آنها عبارتند از:
الف: نارسا بودن تعاليم کليسا و مسيحيت:
به لحاظ آن که در ابتداى قرون وسطى حاکميت محدود کليسا تبديل به حاکميت علىالاطلاق گرديد، کليسا را تصور بر آن داشت که مىتواند با استبداد و زورگويى هم چنان مطلقالعنان براند; حال آن که پيشرفت علم و انديشه در مقابل اين حرکت ايستاد.
با افزايش معرفت و جهان بينى آدميان و گسترش گسترهى معرفتى، مخاطبان کليسا شرط استمرار دينمدار بودن را استدلالى شدن عقايد و افکار منتشر شدهى از سوى کليسا اعلام مىکردند که کليسا از اين کار سرباز مىزد.
فقدان يک نظام منسجم عقلانى قدرت دفاع را از کليسا گرفت و مردم در مقابل آن خواستار حذف مسيحيت از اجتماع شدند . علاوه بر آن، به لحاظ آن که کليسا درحالى که دسترسى به حقايق را منحصر به خود مىدانست، فاقد متن وحيانى و مصون از تحريف بود و خرافات بسيارى در دين وارد شده بود که جايى براى رشد و پيشرفتباقى نمىگذاشت.
طبيعى است که پس از سپرى شدن مدت زمانى جايگاه کليسا در جامعه از بين رفته و مردم به دنبال آيين و مسلکى خواهند رفت که فطريات آنها را زير پا نگذارد. روحيهى حقيقتجويى و کنکاشگرى يکى از امور فطرى است که در هر انسان وجود دارد و کليسا آن را به راحتى ناديده گرفت. در نتيجه و تنها عکس العمل ناديده انگاشتن خود کليسا خواهد شد.
به دليل آن که کليسا قدرت تعليم آموزههاى دينى را نداشت و علاوه بر آن اين آموزهها قدرت پاسخگويى به مردم را نداشت; يعنى به موازات رشد گسترهى تفکرات مردم ديگر اين تعاليم جذابيتخود را از دست داده بود.
ب: نهضت دينى (رفرميسم):
نهضت اصلاح دينى، جريانى بود که طى آن، از نفوذ مذهب به تدريج کاسته شد. مارتين لوتر (1483- 1546 م) از پيشگامان اين حرکت، با هدف اصلاح و پيرايهزدايى از آيين مسيحيت و برقرارى انضباط در آن، ديدگاههاى جديدى را عرضه کرد; اصل خود کشيشى را که مشوق فردگرايى بود، مورد تاکيد قرار داد و با اين هدف، انجيل را به زبان آلمانى ترجمه کرد. تفکيک دين از سياست، از ديگر اصول مورد اشارهى وى بود. لوتر اظهار داشت که پادشاهان قدرت خود را به طور مستقيم از خدا مىگيرند و وظيفهى کليسا تنها پرداختن به امور معنوى و روحى است.
به هر حال، نهضت اصلاح دينى، در پيدايش طرز فکر جديد، نقشى اساسى داشت و باعث درهم شکستن حاکميت کليسا و ظهور فلسفهى سياسى جديدى شد. از پيامدهاى اين حرکت، درگيرى فرقههاى مذهبى بود که موجب از بين رفتن قداست دين و زمينه سازى براى سکولاريسم شد. (3)
«مارتين لوتر» خود يکى از کشيشان مسيحى بود که همچون هم سلکان خود اعتقاد به آن نداشت که فهم اناجيل اربعه لزوما نياز به واسطه گرى کشيشان دارد. لوتر معتقد بود که انسان با بهرهگيرى از بنمايههاى عقلى خود مىتواند در نقش اين واسطه عمل کند، فلذا تصميم گرفت در مقابل تمام خرافاتى که عليه کليسا و دين مسيحيت قد علم کردهاند بايستد. بر اين اساس روزى در ميدان اصلى شهر دستهاى از برگههاى خريد و فروش بهشت و جهنم را پاره کرد و از مردم خواست تا براى فهم بى واسطهى دين اقدام کرده و از عقل خود مدد جويند.
در حقيقت مارتين لوتر اقدامى عليه خرافهپرستى کليسا نمود اما به دليل افراطهاى بيش از حد کليسا جايى براى ايجاد تغييرات در کليسا باقى نمانده و تنها راه، حذف هر گونه نهاد يا سازمانى بود که به نوعى سهمى از دين و مذهب داشت و بدين وسيله بسترى جهتشکلگيرى سکولاريسم آماده گشت.
پايههاى اصلى تفکر سکولاريسم:
الف: اومانيسم:
اومانيسم يا انسان مدارى هويتى جديد است که غرب پايههاى فرهنگ خود را بر اساس آن بنا نموده است. اين نحوه تفکر ملاک و تکيه گاه تبيين و تشخيص ارزشها و ضد ارزشها را انسان دانسته و براى اين شناخت هيچ مبدا ماورايى قايل نيست و (تفصيل اين بحث در بخش پيشين آمد.)
ب: عقل مدارى يا راسيوناليسم:
راسيوناليسم يکى از بنيادهاى فکرى سکولاريسم است که به معناى قدرت عقل انسان براى درک مسايل است. داورى نهايى در زندگى بشرى به عهدهى عقل است آن هم عقل مستقل از وحى و آموزههاى معرفتى دينى. به اين بيان که تا قبل از رنسانس و در ديگر اديان عقل و انديشه از جايگاه محورى خاصى برخوردار است اما عقلى که به عنوان رسول باطنى شناخته مىشود يعنى عقل در کنار و با تکيهى وحى و معارف دينى.تاکيدهاى مکرر خداوند متعال بر تدبر و انديشه و نهى از عدم تفکر و تعقل نشاندهندهى جايگاه محورى عقل و عقل ورزى در دين مبين اسلام است.
اما آن چه عقل مدارى رنسانس را از ساير عقلانى بودنها جدا مىکند، استقلال اين عقل از وحى است، به عينيت نشستن اين تصور که بشر ديگر نيازى به يک منبع ماوراء الطبيعى ندارد و با تکيهى صرف به عقل و انديشه مىتواند نگرش خود را سامان بخشد. اين افراطىنگرى نيز در نتيجهى عملکرد نامطلوب کليسا و کليسامداران است که با چشم پوشى از اين عنصر و جايگاه آن در نظمبخشى زندگى انسان، به وجود آمد. در حقيقت «عقل» در دورهى رنسانس در مقابل «دين» قرار مىگيرد و در نهايت عقل ابزارى يا محاسبهگرى صرف را براى فرهنگ غرب به ارمغان مىآورد.
پىنوشتها
1. جعفرى، محمد رضا; فرهنگ نشرنو، ص 1110.
2. نوروزى، محمد جواد; فلسفهى سياست، ص 46.
3. هارولد لاسکى، سير آزادى در اروپا; ترجمهى رحمت ا... مقدم مراغهاى، ص 14.
-
چهارشنبه ۲۵ دي ۱۳۹۲ - ۱۰:۴۶:۴۶ AM
-
۴۱۶۲ بازديد
-
www.e-resaneh.com
-
سکولاریسم
لینک کوتاه:
https://www.iranporseman.ir/Fa/News/288/