«من چه گویم که غریب است دلم در وطنم»؛ شعر سوزناک هوشنگ ابتهاج
خردنامه
بزرگنمايي:
ایران پرسمان -
آخرین خبر / پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم
که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم
ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست
تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم
صبر کن ای دل غمدیده که چون پیر حزین
عاقبت مژده ی نصرت رسد از پیرهنم
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
همه مرغان هم آواز پراکنده شدند
آه از این باد بلاخیز که زد در چمنم
شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت
کی بود باز که شوری به جهان در فکنم
نی جدا زان لب و دندان جه نوایی دارد؟
من ز بی همنفسی ناله به دل می شکنم
بی تو آری غزل «سایه» ندارد «لطفی»
باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم
شعر: هوشنگ ابتهاج
نوازندگی تار: محمدرضا لطفی
از صفحه اینستاگرام iranian_artist_art
لینک کوتاه:
https://www.iranporseman.ir/Fa/News/94013/