ایران پرسمان -
آخرین خبر / دل من دیر زمانیست که میپندارد
دوستی نیز گلیست
مثل نیلوفر و ناز
ساقهی ترد ظریفی دارد
بیگمان سنگدل است آنکه روا میدارد
جان این ساقهی نازک را دانسته بیازارد
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار
هر سخن، هر رفتار
دانه هاییست که می افشانیم
برگ و باریست که میرویانیم
آب و خورشید و نسیمش مهر است
گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دلانگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو درآمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بینیازت سازد از همه چیز و همه کس
زندگی گرمی دلهای به هم پیوستهست
تا در آن دوست نباشد همه درها بستهست
در ضمیرت اگر این گل ندمیدهست هنوز
عطر جان پرور مهر گر به صحرای نهادت نوزیدهست هنوز
دانهها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را
از مایهی جان خرج میباید کرد
رنج میباید برد
دوست میباید داشت
با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را بفشاریم به مهر
جام دلهامان را مالامال از یاری، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
شادی روی تو، ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه، عطر افشان، گلباران باد