ایران پرسمان
بخشی از کتاب/ آرزویی را که بر دلم سنگینی می‌کرد، عاقبت نوشتم
شنبه 16 فروردين 1399 - 22:58:17
ایران پرسمان - آخرین خبر / کاغذی برداشتم. یک کاغذ تمیز، یک قطره کوچک عطر به آن زدم. یادم نیست چه عطری بود. عطری بود که مادرم به من داده بود. فرنگی بود. گرانقیمت بود. برای روزهای خواستگاری بود. دوروپر کاغذ را گل کشیدم و رنگ کردم. روبان کشیدم. بلبل کشیدم. شاید یکی دو هفته طول کشید. نقاشی می‌کردم و فکر می‌‌کردم چه کنم. عقلم می‌‌گفت دست بکشم. ولی بیچاره نگفته می‌‌دانست که باخته است. می‌ دانست که نمی‌توانم. می‌‌خواستم به حرف عقلم گوش کنم. برای خودم هزار دلیل و منطق آوردم. قسم می‌خوردم که نخواهم رفت. ولی انگار میخ آهنین در سنگ می‌کوبیدم. می‌دانستم که خواهم رفت. خود را با سنگ به مهلکه خواهم انداخت.
چیزی می‌‌گویم و چیزی می‌شنوی. در آن زمان عاشق شدن یک دختر پانزده ساله خود مصیبتی بود که می‌توانست خون بر پا کند. چه رسد به نامه نوشتن. چه رسد به رد کردن خواستگار. عاشق شدن؟ آن هم عاشق نجّار سر گذر شدن؟ این که دیگر واویلا بود. آن هم برای دختر بصیرالدولملک. فکر آن هم قلب را از حرکت می‌انداخت. خون را سرد می‌کرد. انگار که آب سر بالا برود. انگار که از آسمان به جای باران خون ببارد. با شاخ غول در افتادن بود که من در افتادم و نوشتم. آرزویی را که بر دلم سنگینی می‌کرد، عاقبت نوشتم...
بامداد خمار
فتانه حاج سید جوادی

http://www.PorsemanNews.ir/fa/News/120537/بخشی-از-کتاب--آرزویی-را-که-بر-دلم-سنگینی-می‌کرد،-عاقبت-نوشتم
بستن   چاپ