نقابها را دور بریزیم و یکرنگ باشیم
دوشنبه 23 تير 1399 - 22:03:53
|
|
ایران پرسمان - جوان آنلاین / تا حالا نقاب بعضی آدمها را از نزدیک دیدهاید؟ آنهایی که نقابهای مختلفی بر صورت میگذارند؟ بعضی بر چشمها نقاب میگذارند تا خدای نکرده برق نگاه آدمهای بیگناه درگیرشان نکند. مبادا عذاب وجدان بگیرند و در انجام کاری که میدانند اشتباه است ارادهشان سست شود. بعضیها نقاب بر صورت میزنند. از شناخته شدن میترسند. از دنیای بیرون میهراسند. از آدمهای دور و برشان که هر کدام از آنها میتوانند مثل یک سیستم نظارتی عمل کنند و رفتار و کردار آنها را زیر نظر بگیرند. آدمها برای فرار نقاب میزنند، فرار از خودشان، فرار از انسانیت و یا فرار از هر چیزی که آنها را از دیگران دور میکند. آدمهای ترسو هم نقاب میزنند تا دستشان برای کسیرو نشود. برای همین همه دزدها با وجود حرفهای بودن باز هم موقع جرم نقاب بر چهره میزنند. انگار در آن زمان خودشان هم از دیدن خودشان مشمئز میشوند. بگذریم. نقاب را برای بازی هم به صورت میزنند احتمالاً در تئاتر بسیاری از نقابها و صورتکها را با تنوع و رنگهای مختلف دیدهاید. حالا از شما میپرسم آیا تاکنون برای بازی زندگی نقاب به صورت زدهاید؟ شده بخواهید دروغی بگویید یا کسی را بازی دهید؟ وقتی بر چهره نقاب میزنیم دنیای امروز ما پر از نقابهای رنگی است. نقابی از جنس دروغ و ریا. نقابی که وقتی به چهره میزنیم دیگر خودمان نیستیم و مجوز پیدا میکنیم هر کاری بکنیم یا هر حرفی به زبان بیاوریم. ما هر روز پشت صورتکهای ساختگی خودمان قایم میشویم و بدون اینکه بدانیم دیگران راز دروغ ما را میدانند بر اثباتش پافشاری میکنیم. هر روز سر هم کلاه میگذاریم، دروغ میگوییم و با ریاکاری روز و شب میکنیم. خیلی از ما با همین نقشها نان در میآوریم. نانمان در حرفهای خوش رنگ و لعابی است که به خورد دیگران میدهیم، بدون اینکه خودمان ذرهای باورشان داشته باشیم. صبح تا شب آموزههایی را به صورت موروثی به نسلها منتقل میکنیم و در دنیای مجازی مطالبی مینویسیم که محبوبمان میکند بیآنکه مجبور باشیم به آن پایبند باشیم. اصلاً نقاب دنیای مجازی از همه مرغوبتر است. میتوانی هر که آرزویش را داری باشی. نه تلاش میخواهد و نه نیاز به اثبات شخصیت. اما نقابی که میخواهم از آن بگویم آشناتر از این حرفهاست. علم و دانش خاصی نمیخواهد و از همان روزهای اول کوچک و بزرگمان نحوه استفاده از آن را یاد میگیریم. بیایید چند تا این از نقابها را مرور کنیم. فقط از یک سحر تا شام! نقابی فراگیر به نام دورویی مجری برنامه برای بچهها از فواید صبحانه میگوید و اینکه برای سلامتی و رشد حتماً باید مفصل خورده شود. اما خودش صبحانه نخورده و به یک کیک و شیر برای کودکش بسنده کرده است. کسی دیگر در یک نقطه از شهر در سمینار حمایت از حقوق زنان شرکت میکند، با آب و تاب از مشارکت مردان برای پیشرفت بانوان میگوید و لیاقت زنان را بیش از امور جاری خانه میداند. ولی وقتی خسته از سمینار به خانه میآید اول از همه جلوی تلویزیون لم میدهد و با صدای کلفت میگوید گرسنهام نهار چه داریم! بارها برای دوستمان مینویسیم که خیلی دعایش میکنیم و مدام در فکرش هستیم، اما در واقعیت ته دلمان خدا خدا میکنیم به فلان موفقیت نرسد. در محل کارمان شعار دفاع از حقوق کارگر سر میدهیم و خود را برای زیر دستان شیرین میکنیم، در حالی که سود ما در دفاع از جیب کارفرماست نه کارگر و هر جا لازم باشد آنها را قربانی موقعیتها میکنیم. به مخاطبمان میگوییم خوشحالیم که خانه خریده و اگر کمکی از دستمان بربیاید کوتاهی نمیکنیم، اما در دلمان غرولند میکنیم که یکی دیگر خانه خریده من چرا جورش را بکشم؟ مدیر پیشنهاد میکند صندوق پیشنهادات و انتقادات را مقابل دفترش نصب کنند، اما از آن طرف دستور میدهد خط نظر دادهها را شناسایی کنند و سپس توبیخشان میکند. از تیپ فلانی تعریف میکنیم ولی به محض اینکه چند قدم دور شدیم شروع میکنیم به مسخره کردن سلیقهاش. در اوج آلودگی تربیون دست میگیرد و پر شور و حرارت از مردم میخواهد از وسایط نقیله عمومی استفاده کنند، اما خودش به بهانه رسیدن به کار، از طرح ترافیک ویژه استفاده میکند. برای مخالفت با نژادپرستی توییت میگذارد وهای و هوی راه میاندازد، اما چند دقیقه بعد خودش یک جوک درباره اقوام ایرانی را برای همه ارسال میکند. قرار است درباره قیام امام حسین (ع) و اهمیت نماز در محفلی سخنرانی کند. نماز نخوانده راهی میشود که در ترافیک نماند. مردی میگوید میخواهم همسرم در کنار من ساده، بیآلایش و بیآرایش ظاهر شود. اما همان لحظه کنار زنش چشمها در جایی دیگر دو دو میزند. انگار مرغ همسایه که میگویند غاز است راست میگویند. ناظم، بچهها را به خط میکند تا برایشان درباره همایش حجاب و عفاف بگوید. آنوقت بعد از مدرسه مقنعه مشکی را در آورده و همان جا در ماشین شالش را که نصفه روی سر انداخته عوض میکند. لاکهای توی داشبورد هم بماند! زنی که کودکش را برای بازی در خاک غلت زده دعوا کرده، نصیحت میکنید که بگذار بچه راحت باشد و با خاک و آب انس بگیرد. ولی دو قدم جلوتر دست کودکتان را محکم میفشارید که چرا لباس و کفشت را خاکی کردی. طرف در صفحه شخصیاش درباره اهمیت کتاب خوانی مینویسد و خودش را دوستدار کتاب معرفی کرده است ولی برای تولد دوست فرزندش با خرید کتاب مخالفت میکند و پول دادن برای کتاب را بیکلاسی میداند و لوازم آرایشی را به فرهنگ ترجیح میدهد. همسایهاش را نصیحت میکند که زندگی شاد و داشتن سلامتی بالاترین نعمت است و باید به خاطرش شکرگزار بود. اما به محض رسیدن به خانه مخ همسرش را میجود که باید برای فلان مهمانی مبلها را عوض کنیم. درباره عدالت اجتماعی سخن سر میدهد. آن هم درست وقتی که فرزندش با خودروی میلیاردیاش در خیابانها دور دور میکند و به ریش یک عده میخندد. میگوید مهریه ضامن خوشبختی نیست و نباید به جوانها سخت گرفت. همان شب خواستگارهای دخترش را به دلیل مخالفت با تعداد سکههای پیشنهادیاش از خانه بیرون میکند. یا میگوید پسر باید جرئت و شهامت زندگی داشته باشد و همین جربزه کافی است، اما اولین سؤالی که از خواستگارها میپرسد موجودی حساب بانکی و شغل میلیاردی است. مثالها کافی است؟ چند تا از آنها را تجربه کردهاید؟ یا چند تا آدم با اینگونه نقابها دیدهاید؟ دنیای ما پر از این نقابهای ریا و دروغ است. هر روز مشتی از آنها را مثل نقل و نبات در جیبمان میریزیم و هر جا لازم باشد زیر دندان ریا میجویم تا کارمان راه بیفتد. حاضریم خودمان را در اتوبوس و مترو بیمار نشان دهیم، اما برای نشستن یک فرد مسن از جا برنخیزیم. حاضریم آه و ناله و از اقتصاد بیمار قصه سرایی کنیم، اما از ترس بیشتر برنداشتن کرایه توسط راننده، چک پول خودمان را خرج نکنیم. کلا اهل بازی هستیم. پولدارها فیلمها و بازیهای شخصیتی خاص خودشان را دارند و زندگیهای متوسط ادا و اصولهای خودش را. هر کدام با نقابهای جدا و هر لحظه که نیاز باشد. همزمان با دوست روشنفکر خود چند تا بحث فلسفی از چند فیلسوف معروف راه میاندازیم. در یک کانال دیگر شعرهای سهراب را به اشتراک میگذاریم و همزمان بنا به ضرورتهای خاص، در گروههای مذهبی هم عضو هستیم و گاهی با یک استیکر صلوات و آمین اعلام حضور میکنیم. خیلی از ما برای وام گرفتنها ریا میکنیم. خیلیها برای بیمه شدنهای صوری دست به بازی دروغ میزنیم و هزار کار نکرده و هنر بلد نشده را از بر میکنیم. در جلسات خصوصی بالای شهر کراوات میبندیم و به وقت ضرورت برای پیگیری امور شخصی دکمهها را تا مرز خفگی محکم میکنیم. مثل آفتاب پرست هر لحظه رنگ عوض میکنیم و هر بازیای که به نفعمان باشد میکنیم. حالا در میان هجوم دروغها و رفتارهای ریاکارانه به طرز مضحکی سعی داریم فرزندانی صادق و یکرنگ بار بیاوریم. بوی تعفن تزویر و ریا حالمان را بد میکند. مدام مچ دروغهای دیگران را میگیریم و حالمان خوب است که متوجه نقشها شدهایم، اما درست همان موقع خودمان در حال بازی دادن یکی دیگر هستیم. اگر نقابها را دور بریزیم، اگر تمرین کنیم رو راست و یکرنگ باشیم، آنوقت زمین جای بهتری برای زندگی خواهد بود. جایی که آدمها به جای زبان دروغ و بازی کثیف کلاه سرهم گذاشتن، یکدیگر را درک و به هم اعتماد کنند و از بودن در کنار هم با وجود همه تفاوتها لذت ببرند.
http://www.PorsemanNews.ir/fa/News/161962/نقابها-را-دور-بریزیم-و-یکرنگ-باشیم
|