طنز/ در امتداد ناراحتی
چهارشنبه 26 شهريور 1399 - 10:42:33
|
|
ایران پرسمان - روزنامه شهروند / ناراحت بودم. بابا برای اولینبار در زد، اما منتظر جوابم نماند و زود در را باز کرد و آمد تو. گفت «پسرم چرا ناراحتی؟ از فروش مودم که ناراحت نیستی؟» گفتم «نه.» گفت «از جمعکردن کولر بعد از نیمه شهریور چی؟» گفتم «نه.» گفت «از طرح جایگزینی چربی مفید با مضر؟» گفتم «این چه طرحیه دیگه؟» گفت «از این به بعد به جای مصرف کره که حاوی کلسترول بالا و چربی مضره، آووکادو، روغن زیتون، آجیل و ماهیهای چرب باید استفاده کنیم.» گفتم «عه؟ یعنی الان برم آووکادو بخورم؟» با لبخند حکیمانهای بر لب گفت «شما جَوونای روغننباتی خورده چقدر عجولید. مث ما جوونای روغن حیوانی خورده صبور باشید.» ناگهان مامان درحالیکه مثلا داشت دستگیره در را دستمالمیکشید، در را باز کرد و گفت «جَوون؟ پس واسه همین موهاتو رنگ کردی! طرح جوانسازی در راستای کیه؟» بابا گفت «معلومه که در راستای شما خانومم.» مامان نفس راحتی کشید و در را بست. بابا ادامه داد «این طرح، تازه ارایهشده و ما جزو اولین عملکنندگانشیم. ابتدا فاز سلبی اون با حذف کره از سبد خریدمون عملیاتی شده. بعد باید برای اجرای فاز ایجابیش مدلهای مختلفی در نظر گرفته و طراحی بشه تا به اجرا برسه.» گفتم «بابا یعنی الان آووکادو که نداریم هیچ، کره هم دیگه نداریم.» با لبخندی حاکی از رضایت ضمن تکاندادن تاییدآمیزِ سر گفت «بله پسرم. درست فهمیدی.» گفتم «نه پدر، من بابت اجرای این طرحم ناراحت نیستم.» گفت «آهان. بابت طرح شویش منصفانه نگرانی؟» گفتم «اون دیگه چیه بابا؟» سینهاش را صافکرد و گفت «پسرم، نظر به افزایش بهای خودروهای تولید داخل، بهای مواد شوینده هم افزایش خواهد یافت.» گفتم «چه ربطی داره پدر من؟» گفت «پسرم شما جوونای این دورهزمونه انگار دوروبرتونو خوب نمیبینید.» مامان درحالیکه هنوز داشت دستگیره در را دستمال میکشید، در را باز کرد و گفت «چیا رو باید تو دوروبرشون خوب ببینن؟» بابا گفت «معلومه، تا مجردن زحمات مادرشون و با متأهلشدن، زیبایی و زحمات همسرشون.» مامان نفس راحتی کشید و در را بست. بابا ادامه داد «میگفتم پسرم. در راستای طرح شویش منصفانه، سهمیه هر فرد خانوار از مواد شوینده مورد نیازش در ماه، به او تخصیص و تحویل داده خواهد شد. مثلا برای یک ماه شما یکچهارم صابون سبز گلنار و یکچهارم شامپوی آووکادوی سرمال اختصاص داده شده. حالا راضی و خوشحال شدی پسر گیمبیلی من؟» گفتم «آره پدر مرسی.» بابا با خندههای بلندِ ظفرمندانه درحالیکه سرش را تکانمیداد، گفت «از دست شما جوونا.» از اتاق رفت بیرون و من همچنان ناراحت بودم! امیرمسعود فلاح
http://www.PorsemanNews.ir/fa/News/189405/طنز- در-امتداد-ناراحتی
|