ایران پرسمان
شاعرانی که برای دختران‌شان شعر گفته‌اند
سه شنبه 25 تير 1398 - 20:19:36
ایران پرسمان -
شاعرانی که برای دختران‌شان شعر گفته‌اند
٠
٠
شهرستان ادب / جالب است که از دیرباز شاعران زیادی شعری برای دخترشان سروده اند. به مناسبت روز دختر اشعاری از شاعران کشورمان نظیر مهدی اخوان ثالث، فریدون مشیری،‌ حسین منزوی، قیصر امین پور،‌ محمدکاظم کاظمی، میلاد عرفان‌پور، محمد مهدی سیار را برای شما به ارمغان آورده‌ایم.
مهدی اخوان ثالث:
برای دخترکم لاله و آقای مینا
با دستهای کوچک خوش
بشکاف از هم پرده ی پاک هوا را
بشکن حصار نور سردی را که امروز
در خلوت بی بام و در کاشانه ی من
پر کرده سر تا سر فضا را
با چشمهای کوچک خویش
کز آن تراود نور بی نیرنگ عصمت
کم کم ببین این پر شگفتی عالم ناآشنا را
دنیا و هر چیزی که در اوست
از آسمان و ابر و خورشید و ستاره
از مرغها ، گلها و آدمها و سگها
وز این لحاف اپره پاره
تا این چراغ کور سوی نیم مرده
تا این کهن تصویر من ، با چشمهای باد کرده
تا فرش و پرده اکنون به چشم کوچک تو پر شگفتی ست
هر لحظه رنگی تازه دارد
خواند به خویشت
فریاد بی تابی کشی ، چون شیهه ی اسب
وقتی گریزد نقش دلخواهی ز پیشت
یا همچو قمری با زبان بی زبانی
محزون و نامفهوم و گرم ، آواز خوانی
ای لاله ی من
تو می توانی ساعتی سر مست باشی
با دیدن یک شیشه ی سرخ یا گوهر سبز
اما من از این رنگها بسیار دیدم
وز این سیه دنیا و هر چیزی که در اوست
از آسمان و ابر و آدمها و سگها
مهری ندیدم ، میوه ای شیرین نچیدم
وز سرخ و سبز روزگاران
دیگر نظر بستم ، گذشتم ، دل بریدم
دیگر نیم در بیشه ی سرخ یا سنگر سبز
دیگر سیاهم من ، سیاهم
دیگر سپیدم من ، سپیدم
وز هرچه بود و هست و خواهد بود ، دیگر
بیزارم و بیزار و بیزار
نومیدم و نومید و نومید
هر چند می خوانند امیدم
نازم به روحت ، لاله جان ! با این عروسک
تو می توانی هفته ای سرگرم باشی
تا در میان دستهای کوچک خویش
یک روز آن را بشکنی ، وز هم بپاشی
من نیز سبز و سرخ و رنگین
بس سخت و پولادین عروسکها شکستم
و اکنون دگر سرگشته و ولگرد و تنها
چون کولیی دیوانه هستم
ور باده ای روزی شود ، شب دیوانه مستم
من از نگاهت شرم دارم
امروز هم با دستخالی آمدم من
مانند هر روز
نفرین و نفرین
بر دستهای پیر محروم بزرگم
اما تو دختر
امروز دیگر هم بمک پستانکت را
بفریب با آن
کام و زبان و آن لب خندانکت را
و
آن دستهای کوچکت را
سوی خدا کن
بنشین و با من « خواجه مینا » را دعا کن
فریدون مشیری:
بهارم دخترم از خواب برخیز
شکر خندی بزن و شوری برانگیز
گل اقبال من ای غنچه ی ناز
بهار آمد تو هم با او بیامیز
*
بهارم دخترم آغوش واکن
که از هر گوشه، گل آغوش وا کرد
زمستان ملال انگیز بگذشت
بهاران خنده بر لب آشنا کرد
*
بهارم، دخترم، صحرا هیاهوست
چمن زیر پر و بال پرستوست
کبد آسمان همرنگ دریاست
کبود چشم تو زیبا تر از اوست
*
بهارم، دخترم، نوروز آمد
تبسم بر رخ مردم کند گل
تماشا کن تبسم های او را
تبسم کن که خود را گم کند گل
*
بهارم، دخترم، دست طبیعت
اگر از ابرها گوهر ببارد
و گر از هر گلش جوشد بهاری
بهاری از تو زیبا تر نیارد
*
بهارم، دخترم، چون خنده ی صبح
امیدی می دمد در خنده تو
به چشم خویشتن می بینم از دور
بهار دلکش آینده ی تو !
حسین منزوی:
قند عسل من غزل من گل نازم
کوته شده ی عمر درازم
خرم شده اکنون چمن دیگری از تو
ای ابر نباریده به صحرای نیازم
با شوق تو عالم همه سجاده ی عشق است
آه ای دهن کوچک تو مهر نمازم
شاید که رسم با تو بدان عشق حقیقی
ابروت اگر پل زند از عشق مجازم
شاید که ازاین پس به هوای تو ببندد
از هر هوسی چشم دل وسوسه بازم
قیصر امین پور:
بوی بهشت میشنوم از صدای تو
نازکتر از گل است, گل گونه های تو
ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من
ای بوی هر چه گل, نفس آشنای تو
ای صورت تو آیه و آیینه خدا
حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو
صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر
آورده ام که فرش کنم زیر پای تو
رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام
تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو
چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود
ای پاره دلم , که بریزم به پای تو
امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من
فردا عصای خستگیم شانه های تو
در خاک هم دلم به هوای تو می تپد
چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو
همبازیان خواب تو خیل فرشتگان
آواز آسمانیشان لای لا ی تو
بگذار با تو عالم خود را عوض کنم:
یک لحظه تو به جای من و من به جای تو
این حال وعالمی که تو داری , برای من
دار و ندار و جان و دل من برای تو
محمدکاظم کاظمی:
دخترم‌! مکن بازی‌، بازی اشکنک دارد
بازی اشکنک دارد، سرشکستنک دارد
هم به زور خود برخیز، هم به پای خود بشتاب‌
رهروش نمی‌گویند هرکه روروک دارد
از لباس جانت هم یک نفس مشو غافل‌
این لباس تو زنجیر، آن یکی سگک دارد
گفته‌ای چرا زهرا تا سحر نمی‌خوابد
این گناه زهرا نیست‌، بسترش خسک دارد
گفته‌ای چرا قربان پابرهنه می‌گردد
کفش نو اگر دارد، اجمل و اَثَک دارد
آری‌، از درشت و ریز هر که را دهد سهمی‌
آسمان دغلکار است‌، آسمان الک دارد
آب ما و این مردم رهسپار یک جو نیست‌
آن یکی شکر دارد، این یکی نمک دارد
خانه‌شان مرو هرگز، خانه‌شان پُر از لولوست‌
نانشان مخور هرگز، نانشان کپک دارد
*
کودکم ولی انگار خطّ من نمی‌خواند
او به حرف یک شاعر روشن‌است شک دارد
می‌رود که با آنان طرح دوستی ریزد
می‌رود کند بازی‌، گرچه اشکنک دارد
میلاد عرفان‌پور:
«آیه زهرا» خواندمت تا عطری از زهرا بگیری
آیه ای از سوره ی کوثر شوی، معنا بگیری
آمدی با گریه هایت بر غم دنیا بخندی
تا به هر لبخند، غم را از دل بابا بگیری
در دل تاریک روشن ها نمان، خورشیدک من
از خدا باید کلید صبح فردا را بگیری
آن کبوترهای زیبا را ببین-پروازشان را-
دوست دارم زود گوی سبقت از آنها بگیری
کاش دریا، دفتر نقاشی ات باشد عزیزم
دوست دارم آسمان را دفتر انشا بگیری
زندگی بارانی از غم ها و شادی هاست دختر!
آرزو دارم سرت را مثل گل بالا بگیری
آرزو دارم که زهرا دست هایت را بگیرد
در قیامت تا مگر دست از من رسوا بگیری
محمدمهدی سیار:
با گریه ای ملیح...
با خنده‌ای فصیح...
از آسمان بگو
با آن لبان کوچک آرام
در گوش من
در گوش این جهان
از نو اذان بگو

http://www.PorsemanNews.ir/fa/News/33575/شاعرانی-که-برای-دختران‌شان-شعر-گفته‌اند
بستن   چاپ