داستان کوتاه/ برو خدا رو شکر کن!
شنبه 30 شهريور 1398 - 22:36:46
|
|
ایران پرسمان - داستان کوتاه/ برو خدا رو شکر کن! ٤٧ ٠ آخرین خبر / عقب تاکسی نشسته بودم و بیرون را نگاه میکردم که صدای مهیبی از جا پراندم. یک درخت پیر و بلند دو قدم جلوتر از تاکسی ما روی زمین افتاده بود. خیابان بلافاصله بسته شد. درخت عرض خیابان را گرفته بود و ماشینهای پشتی هم از راه میرسیدند. نه راه پیش بود و نه پس. مردی که جلوی تاکسی نشسته بود گفت «چرا اینجوری شد؟» راننده گفت: «افتاد دیگه... درخته.» مرد گفت: «حالا چی کار کنیم؟» راننده گفت «هیچی، باید صبر کنیم بیان درخت را جابهجا کنند.» مرد گفت «یعنی چی، من عجله دارم.» راننده لبخند زد. مرد عصبانی شد و گفت: «من میگم عجله دارم، شما میخندی؟» راننده گفت: «آخه خنده داره.» مرد پرسید: «چی خنده داره؟» راننده گفت: «خوشحال باش، درخت یه ثانیه دیرتر افتاده بود یا ما یه قدم جلوتر بودیم دیگه هیچوقت به هیچ قراری نمیرسیدی.» نویسنده: سروش صحت از صفحه اینستاگرام sehat_story
http://www.PorsemanNews.ir/fa/News/53877/داستان-کوتاه--برو-خدا-رو-شکر-کن!
|