ایران پرسمان
طنز/ ماجرای سورِ بابا
دوشنبه 18 اسفند 1399 - 19:22:26
ایران پرسمان - روزنامه شهروند / هرکدام از فامیل‌ها که می‌شنیدند یگان، تهران افتادم می‌گفت «کار من بود.» درصورتیکه بابا اصلاً نگذاشته بود باهاشان حرف بزنم و می‌گفت «الان میگن آشنا داریم پول بده تهران بیفتی.» بابا به‌خصوص تاکید داشت اصلا با شوهرعمه‌ها و شوهرخاله‌ها و دایی‌هایم در این‌باره حرف نزنم چون احتمالش هست آنها بخواهند به تلافی گذشته‌ها یک ضربه اقتصادی بهش بزنند و کاری کنند جای دوری بیفتم و فقط کلی هزینه رفت‌وبرگشتم شود. آخرش هم معلوم شد خود نظام وظیفه سیاست بومی‌گزینی را پیش گرفته که تهران افتادم. بابا خیلی خوشحال بود که تهران افتادم. سور داد و سر شامی که به افتخار تهران افتادنم از مامان خواسته بود بپزد که روی چمن پارک محل بخوریم اعلام کرد «فکر می‌کنم با توجه به تهران افتادنت دیگه نیازی به پول توجیبی نیست.
بلیت اتوبوس و مترو که برای سربازا نیم‌بها و بعضی مواقع حتی رایگانه. تازه تمام‌بها هم باشه خودم برات می‌گیرم پسر گلممم» بعد لپ آّب‌ ‌شده‌ام تو آموزشی را کشید و ادامه داد «صبحونه و ناهار که پادگانی، شامم که میای خونه. تازه ٢٠٠-٣٠٠ هزار تومنم که بهت میدن پسر گلمممم» بعد باز لپم را کشید. صبح روز معرفی به یگان، به توصیه دوستان معتبرم اول از همه و خیلی مرتب و منظم رفتم به این امید که قسمت بهتری بیفتم. فرنود و غلام از همه دیرتر آمدند اما زودتر رفتند و بهترین جاها هم افتادند. یکی‌شان آجودان دفتر فرماندهی شد و دیگری منشی فرمانده. هر روز رأس ساعت ٢ بعدازظهر هم به خانه می‌رفتند. از صبحگاه و رژه و رزمایش و نگهبانی هم معاف شدند. تقسیم و تعیین قسمت من اما افتاد آخر از همه. گروهبان انبار تدارکات شدم، هر روز باید ٤ ساعت بیشتر می‌ماندم. نگهبانی و رژه و رزمایش هم داشتم.
امیرمسعود فلاح

http://www.PorsemanNews.ir/fa/News/265054/طنز--ماجرای-سورِ-بابا
بستن   چاپ