حکایت/ زنده شدن طلب سوخته
چهارشنبه 13 مرداد 1400 - 06:02:37
|
|
ایران پرسمان - خراسان / طلبکاری که مدتها سر دوانده شده بود، برای وصول طلبش عزم جزم کرد و خنجر برهنهای برداشت و به سراغ بدهکارش رفت تا طلبش را وصول کند. بدهکار چون وضع را وخیم دید گفت: «چه به موقع آمدی که هم اکنون در فکرت بودم تا کل بدهی را یکجا تقدیمت کنم.» چون طلبکار را با زبان کمی آرام کرد، دستش را گرفت و گوسفندانی را که از جلوی خانهاش میگذشتند نشانش داد و گفت: «ببین در هر رفت و برگشت این گوسفندان، چیزی از پشمشان به خار و خاشاک و دیوارهای کاهگلی این گذر گیر کرده و از همین امروز من شروع به جمعآوری آنها میکنم. به قدر کفایت که رسید آنها را شسته و به رنگرز میدهم تا رنگ کند و بعد از آن زن و بچهام را پای دار قالی مینشانم تا فرشی بافته و به بازار برده، فروخته و وجه آن را دو دستی تقدیم تو خواهم کرد.» طلبکار از شنیدن این مهملات از فرط خشم به خنده افتاد و بدهکار هم چون خنده او را دید گفت: «مرد حسابی طلب سوخته را به این راحتی زنده کردی، تو نخندی من بخندم؟»! حکایات شیرین
http://www.PorsemanNews.ir/fa/News/312072/حکایت--زنده-شدن-طلب-سوخته
|