ایران پرسمان - روزنامه سازندگی / «بیحسی جمعی» عنوان یادداشت روز در روزنامه سازندگی به قلم الهام فخاری است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
مردمی که زمانی با تبوتاب، خبرهای نابرابریها و رویدادها را دنبال میکردند، امروز واکنششان به مسائل مهم اجتماعی بیتفاوتی یا سکوت است. پیشتر از اینها گفتن و نوشتن درباره فاجعهها مانند آلودگی هوا، ویرانیها یا چگونگی زندگی کودکان کار، گویی دل مردم را میسوزاند، سخن بر زبانشان میآورد و واکنش در پی داشت؛ اکنون اما انگار این چالشها بخشی از زندگی روزمره پذیرفته شدهاند و واکنش مردم به آنها سرد و کمجان است. حتی شنیدن خبر اختلاسهای کلان هم واکنش چندانی در پی ندارد. این کمواکنشی یا بیتفاوتی اجتماعی را باید در فرسودگی روانی مردم که دارد روز به روز ژرفتر و زیادتر میشود، جستوجو کرد: سالهاست سیلاب بیامان تنش و بحران، نفس جامعه را بریده است. راهبردها نامناسب، روشها ناکارا و خطاها فراوان، در چنین وضعیتی توان، انگیزه و انرژی برای اعتراض یا حتی سوگواری وجود ندارد. نشانههای این وضعیت را در گفتار افراد میتوان سنجید: امروز بارها جملههایی چون «دیگر فایدهای ندارد»، «همیشه که همین بوده» و «کاری از دست ما برنمیآید» را میشنویم. هر کسی میکوشد با این نابهسامانیها و قراضهگی پیدرپی به مثابه بخش جداییناپذیر گرچه تحمیلی زندگی کنار بیاید تا بتواند ادامه بدهد. از سویی کنش و واکنش اثربخش برای کاهش شدت بحران نیازمند راهبری ملی، منطقهای و بومی از سوی معتمدان و گروههای مرجع اجتماعی است و خرده تلاشهای فردی اثر چشمگیری برای کاهش آسیبها ندارد. دههها دستکاری و از کار انداختن گروههای مرجع اجتماعی، رسانههای تکصدایی و برنتابیدن نقد سازنده(و تکیه بر تملق و ستایش ریاکارانه) به کاهش اعتماد و سرگشتگی جمعی انجامیده است. در نتیجه بسیاری از ما سکوت کردهایم و خود را به سرگرمیها و مسائل روزمره وادار میکنیم تا از شدت تلخی اخبار بکاهیم یا به سخن بهتر زندگی را تاب بیاوریم. فراوانی و پی در پی بودن بحرانها، آستانه تحریکپذیری هیجانی را بالا میبرد چون اگر در برابر هر یک از این بحرانها دریافت و واکنش قوی داشته باشیم، فراوانی و گوناگونی بحرانها در کوتاهمدت تن و روان ما را از پا درمیآورد. پس یک سازوکار دفاعی ما این است که نسبت به آنها عادت کردهایم. وقتی از آلودگی نفسگیر شهر میگوییم، پاسخش «عادت کردهایم» است گرچه به بهای ویرانی روز به روز ششها و افت کیفیت زندگی؛ اگر اینترنت و برق قطع شود، واکنش «این وضعیت آنقدر تکراری شده که دیگر مسالهای نیست» را میبینیم. گرانیهای افسارگسیخته هم دیگر کسی را برانگیخته نمیکند؛ انگار «همیشه همین بوده است». گرچه به ظاهر همه چیز آرام و در رخوت به چشم بیاید ولی این عادت به بحران بیپیامد نخواهد بود. این عادیسازی بحران عمیقاً بر خستگی روانی ما میافزاید، ما را از آموختن و بالندگی باز میدارد و سازوکارهای واکنشی سازندهمان فرسوده میشوند. صورت مساله این است که بحرانها دیگر استثنا نیستند بلکه بخشی از واقعیت زندگی ما شدهاند اما قضیه این است که موجود زنده در شرایط همواره تحریک زیاد و بحران همیشگی، کارکردهای زیستی خود را به تدریج از دست میدهد. مساله مهم دیگر، ناامیدی، بیآیندگی و بیافقی جمعی است. امروز خیلیها باور دارند، اصلاحگر راستین نایاب است و کوششهای پراکنده کارگر نیست، انقلاب پرهزینه و بینتیجه است و مهاجرت هم برای بسیاری از مردم شدنی نیست. هنگامی که از نظر شناختی چشماندازی به آینده نداریم، امید تغییر کمرنگ و به رؤیایی خاموش بدل میشود که زیر خاکستر روزمرگی کمجان شده است.
خطر دیگری که باید بهویژه نسبت به آن هشیار بود، آسیب چشمگیر به سرمایه اجتماعی است: اعتماد میان مردم و نهادهای رسمی و حتی میان خود مردم دچار آسیب شده و بازسازی آن دشوار خواهد بود. جامعهای که در آن افراد برای هم نمیجنگند و همه در لاک خود فرو رفتهاند، انگیزه قدرتمندی برای واکنش جمعی ندارد. برخی سیاستمداران با دیدن خیابانهای شلوغ میگویند «مردم شاد و قدرتمندند» اما این سادهاندیشی است: همین جمعیت فراوان شور و سرزندگی چندانی ندارد، جمعیتی است در سطح شهر نه جامعهای در تعامل.
اگرچه تصویر امروز تلخ است اما راه برونرفت وجود دارد. ما باید نسبت به مفهوم فرسودگی روانی و فرسودگی اجتماعی که وضعیت منفی بازخورد(نگرش) نسبت به خود و دیگران و زندگی است، هشیار و کنشگر باشیم. نقش نهادهای حاکمیتی، عمومی و دولت نقش بسیار تعیینکنندهای است. نخست باید فضاهای امن گفتوگو و همدلی فراهم کنیم؛ مردمی که بتوانند درد و رنجشان را با دیگران در میان بگذارند، کمکم برای درمان خستگی روانی همراه میشوند. رسانهها و روشنفکران باید علیه عادیسازی بحران بایستند و یادآور شوند که فجایع استثنا هستند، نه قاعده.
آفرینش رویاهای ممکن در ادبیات و هنر، افق امید را روشن میکند. هر جا نهادهای رسمی نتوانستهاند دلها را جلا دهند، سازمانهای مردمنهاد، کنشگران محلی و هنرمندان میتوانند شکافها را دوباره ترمیم کنند. تئاتر خیابانی و موسیقی و باهم بودنهای خانوادگی و دوستانه فرصتی برای شکستن سکوت اجتماعی و یادآوری توان مقاومت ما هستند.
بازار ![]()
فراموش نکنیم، بیتفاوتی امروز ما برآمده از فشردگی و فراوانی بحرانها و کاهش امید است نه رضایت به وضع موجود. اگر بار دیگر فرصتی برای گفتوگوی همدلانه و روایتگری جمعی فراهم آید، خواهیم دید مردم دوباره جان میگیرند و از پس سختترین چالشها برمیآیند. هنوز در دل ما جرقه امید هست؛ کافی است فرصتی برای شعلهور شدن یابد تا این سکون مرگآور بشکند و آغازی نو روشن شود. همانگونه که تاریخ نمونههای امیدبخش دارد، ما نیز میتوانیم بازسازی شویم.