جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴
اقتصاد روز

کارگری در مزارع، مردن در جاده؛ گزارشی از شرایط کاری کودکان بلوچ بی‏‌شناسنامه

کارگری در مزارع، مردن در جاده؛ گزارشی از شرایط کاری کودکان بلوچ بی‏‌شناسنامه
ایران پرسمان - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست بررسی‏‌های «هم‌میهن» نشان می‏‌دهد کوچ فصلی کودکان بلوچ به شهرهای دیگر برای ...
  بزرگنمايي:

ایران پرسمان - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
بررسی‏‌های «هم‌میهن» نشان می‏‌دهد کوچ فصلی کودکان بلوچ به شهرهای دیگر برای کشاورزی روی زمین‏‌های مردم افزایش داشته است
 الهه محمدی| «دلخواه» هنوز نمی‌داند «عثمان» و «امیرعلی»، دو پسرش مرده‌اند. نمی‌داند «عمر» و «فرحناز»، دو فرزند دیگرش، در آی‌سی‌یو با مرگ می‌جنگند و حال‌شان وخیم است. او بی‌خبر است که استخوان‌های هر دو پایش آن‌قدر خرد شده که باید چندین‌بار جراحی شوند و شاید دیگر هیچ‌وقت نتواند ساعت پنج صبح بیدار شود، بچه‌هایش را صدا کند تا بروند سر زمین‌های گوجه و زعفران و گرسنه نمانند؛ اگر هم روزی بتواند، دیگر دو کودک بلوچِ کشاورزش نیستند.
صبح یکشنبه همین هفته، «دلخواه» و «هاشم» مثل همیشه زود بیدار شدند؛ بچه‌ها را صدا زدند تا همراه پنج کارگر دیگر، سوار ماشین یکی از همکاران‌شان شوند و بروند گوجه بچینند؛ تا یکی، دو ماه دیگر که فصل زعفران برسد. اما نرسیده به عوارضی باغچه مشهد در جاده فریمان، ماشین به بتن‌های رهاشده در جاده برخورد کرد. «عثمان» و «امیرعلی باران‌زهی» و «خیرمحمد»، «شیراحمد»، «یونس»، «یاسین»، «رحمت‌الله» و «محمدحسام گله‌بچه» در دم کشته شدند و «دلخواه پاکار»، «فرحناز باران‌زهی» و «عمر باران‌زهی» به بیمارستان منتقل شدند.
«هاشم» آن روز همراه «دلخواه» و چهار فرزند دیگرش نرفت و حالا به «هم‌میهن» می‌گوید آنقدر داغدار و درمانده است که نمی‌داند چطور به همسرش بگوید دیگر دو پسر ندارد. بیشتر کارگرانی که آن روز، پیش از رسیدن به مزارع گوجه فریمان جان‌شان را از دست دادند، کودک بودند؛ از 6 تا 17 سال. کودکانی بلوچ و مهاجر که خودشان را نشناخته، کشاورز شده بودند؛ «کشاورزِ مردم». کودکانی بی‌شناسنامه، که آن‌قدر فقیر بودند که از سال‌های پایین درس را رها کردند تا دنبال نان بروند و حالا کشته شده‌اند. مثل شاگردان «عبدالرحمان حوتی»، معلم و فعال اجتماعی بلوچ ساکن «فنوج» بلوچستان که روزهای زیادی را سر کلاس رفته و دیده نیمی از دانش‌آموزانش نیامده‌اند.
بارها هم پرسیده: «بچه‌ها، آنهایی که غیبت کرده‌اند کجا رفته‌اند؟» و شاگردان حاضر پاسخ داده‌اند: «آقا رفته‌اند بم، رفسنجان، بندرعباس، یزد، اصفهان... رفته‌اند سر زمین‌های مردم کارگری.» حوتی به «هم‌میهن» می‌گوید در سال‌های اخیر، تعداد کودکانی که از بلوچستان به شهرهای دیگر برای کار می‌روند، بسیار زیاد شده است: «در بعضی فصل‌ها نیمی از کلاس ما تعطیل می‌شود و بچه‌ها به اجبار برای کار می‌روند؛ می‌روند باغ‌های پسته یا سیب و گوجه و نخلستان‌های کرمان. برای یک ماه، دو ماه و سه ماه. درس و مدرسه را رها می‌کنند به‌دلیل فقر و نداری.»
او می‌گوید در فصل برداشت پسته، گزارش‌هایی به دست‌اش رسیده که بچه‌ها در پارک‌های رفسنجان می‌خوابیدند و صبح می‌رفتند به باغ‌های پسته. «محمد بلوچ‌زهی»، روزنامه‌نگار بلوچ هم به «هم‌میهن» می‌گوید بسیاری از کودکان همراه خانواده‌هایشان به شهرهای دیگر می‌روند یا کارگر ساختمانی می‌شوند یا روی مزارع کار می‌کنند؛ کودکانی که به‌جای نشستن بر نیمکت مدرسه، به‌دلیل نداشتن شناسنامه، ناچارند برای گذران زندگی در سخت‌ترین و ناامن‌ترین شرایط کار کنند. «فرشاد اسماعیلی»، حقوقدان و پژوهشگر حقوق کار هم به «هم‌میهن» می‌گوید سه محور تبعیض مضاعفی را برای این کودکان رقم زده است: «مسئله حقوق و کار کودک، مسئله فقر و معیشت و محور سوم، دور افتاده بودن.»
به گفته او، تخمین‌ها نشان می‌دهد ایران میان سه تا هفت میلیون کودک کار دارد و گزارش‌های غیردولتی حاکی از آن است که بیش از 50 درصد این کودکان در بخش‌های کشاورزی و ساختمانی مشغول هستند.
بازار



جاده‌ای که قرار بود نان برساند، جان گرفت
بتن‌های عوارضی باغچه مشهد، دو پسر «هاشم» را همین چندروز پیش از او گرفت و دختر و همسرش را روانه بیمارستان کرد. «هاشم باران‌زهی»، 44 ساله است؛ پدرِ «عثمان» 11 ساله، «امیرعلی» 6 ساله، «عمر» 14 ساله و «فرحناز» 17 ساله. عثمان و امیرعلی، کودکان کار بلوچ در این تصادف در دم کشته و عمر و فرحناز روانه‌ آی‌سی‌یو شدند؛ با حالی هنوز وخیم. همسرش، «دلخواه» هم با خونریزی شدید و بی‌خبر از مرگ فرزندانش، با دو پایی که از بالا تا پایین خرد شده و خونریزی داخلی گسترده، روی تخت همان بیمارستان افتاده است. هاشم در گفت‌وگو با «هم‌میهن» از «عثمانش» می‌گوید: «بچه باکمالاتی بود، حیف.» از «امیرعلی» که کوچک‌ترین فرزندش بود و با همان سن کم روی مزارع گوجه و زعفران کار می‌کرد و حالا دیگر نیست.
هاشم در این تصادف، محمد، برادرش را هم از دست داده و آن‌قدر داغدار است که هنگام مصاحبه، به زحمت کلمات را پشت تلفن ادا می‌کند: «خیلی حالم بد است، خیلی.» او می‌گوید: «در آن ماشین 10 نفر از کارگران بلوچ بودند و راننده‌اش هم یکی از کارگرها بود که او هم کشته شد. همسرم به‌شدت زخمی است و 47 ساله است. ما روی زمین‌های زعفران و گوجه کار می‌کنیم. مستاجریم و مجبوریم برویم کارگری.» هاشم از پسر از‌دست‌رفته‌اش با اندوهی عمیق یاد می‌کند: «به‌دلیل اینکه پول و مدارک هویتی نداشتیم تا عثمان را در مدرسه ثبت‌نام کنیم، ترک تحصیل کرد و روی زمین‌های مردم کار می‌کرد.
برای روزی 200 هزار تومان. به خودم هم روزی 450 هزار تومان می‌دهند. خودم، همسرم، دخترم و پسرهایم، همه روی زمین‌ها کار می‌کردیم. بیشتر بچه‌های بلوچی که اینجا زندگی می‌کنند همین کار را می‌کنند.» او می‌گوید سال‌هاست زندگی‌شان با کارگری بر زمین‌های دیگران می‌گذرد: «ما مدت زیادی در کوره‌ها کار می‌کردیم اما آن‌قدر کار سختی بود و محل زندگی‌مان امکانات نداشت که چند سالی است، آمده‌ایم به این منطقه و روی زمین‌های کشاورزی کارگری می‌کنیم.» 
هاشم حالا مانده با داغ دو پسر، همسری زخمی و فرزندان دیگری که هنوز میان مرگ و زندگی‌اند؛ قربانیان فقر و بی‌پناهی در جاده‌ای که قرار بود نان برساند، اما جان گرفت.
اگر شناسنامه داشتند، زنده می‌ماندند
«مرضیه باردل‌نیا» با صدایی بغض‌آلود از خانواده‌اش می‌گوید؛ خانواده‌ای که در تصادف جاده فریمان مشهد، بخش بزرگی از آن را از دست داده است: «دو پسرخاله، یک عمو و یک پسرعمویم کشته شدند. آنها در سالارآباد از توابع مشهد زندگی می‌کردند که چندروزی بود به مهدی‌آباد نقل مکان کرده بودند. همه آنها بلوچ بودند اما از قدیم به آنها مدارکی داده نشد، مجبور به مهاجرت شدند و برای کار به مشهد آمدند.
همه این افراد که در این ماشین بودند، فقیر بودند و از سر شکم‌سیری 10 نفر آدم در یک ماشین سوار نشدند تا به مزرعه بروند.» او از خاله‌اش، «دلخواه پاکار» 47 ساله می‌گوید که حالا با وضعیتی وخیم در بیمارستان بستری است: «دلخواه، خاله‌ام هم در این ماشین بوده و الان با وضعیت فجیعی در بیمارستان بستری است. هر روز چهار فرزندش را ساعت پنج‌ صبح بیدار می‌کرد تا بروند برای کارگری. همه بچه‌های خاله‌ام در خانه به دنیا آمدند؛ فقط امیرعلی در بیمارستان به دنیا آمد. خاله‌ام در خانه ما زایمان می‌کرد. اگر برای این آدم‌ها مدارک هویتی صادر شده بود، اگر شناسنامه داشتند، اگر خاله و عمویم می‌توانستند گواهینامه بگیرند یا به آنها کمک معیشتی داده می‌شد، هیچ‌وقت مجبور نمی‌شدند همگی بروند روی زمین‌های مردم کار کنند و دست آخر هم این‌طوری جان‌شان را از دست بدهند.»
مرضیه می‌گوید هر دو پای خاله‌اش شکسته، خونریزی داخلی دارد و هنوز اطلاع ندارد که دو تا از بچه‌هایش فوت شده‌اند: «فرحناز، دخترش هم در آی‌سی‌یو است و خونریزی داخلی شدید دارد. او مدام به هوش می‌آید و از هوش می‌رود.» به گفته مرضیه این خانواده روی مزارع زعفران و گوجه کار می‌کردند تا از گرسنگی نمیرند: «یعنی می‌خواهم بگویم این‌قدر فقیر بودند. حتی بچه‌های چهار یا پنج ساله بلوچ هم روی زمین کار می‌کنند. نهایتاً دستمزدی که روزانه این بچه‌ها می‌گرفتند 300 هزار تومان بود. از ساعت شش صبح تا شش بعدازظهر. یعنی 12 ساعت کار برای روزی 300 هزار تومان.»
او درباره جزئیات این حادثه می‌گوید: «صاحب این ماشین فرسوده‌ای که سوارش بودند، کارگر همان مزارع گوجه و زعفران است و برای اینکه پول بیشتری از صاحب‌کار بگیرد، بقیه کارگرها را سوار کرده بود تا به مزرعه ببرد. او هم کشته شد. بسیاری از بچه‌های بلوچ این منطقه در کوره‌ها کار می‌کنند و کسانی هم که در این تصادف کشته شدند، سابقه کار در کوره‌ها را داشتند. هیچ‌کس به آنها مدارک هویتی نداد که حتی بتوانند درس بخوانند. خیلی هم پیگیری کردند اما همه بچه‌ها ترک‌تحصیل کردند. اگر آنها مدارک هویتی داشتند مجبور نبودند بروند کارگری.»
مرضیه می‌گوید اگر به بلوچ‌ها شناسنامه می‌دادند، اگر اداره راه، راه‌ها را درست و بتن‌ها را از سطح جاده جمع می‌کردند و اگر ماشین این‌قدر فرسوده نبود، این اتفاق نمی‌افتاد: «سال‌هاست که در این جاده بتن‌هایی که برای عوارضی است، وسط جاده است و همین موضوع سالانه کشته زیادی می‌دهد.» 
می‌رویم زمین ارباب، برای ماهی 7 میلیون تومان
مسعود، ساکن دهستان «مسکوتان» از توابع شهرستان «فنوج» بلوچستان است. او الان 18 ساله است و از 14 سالگی، هم درس خوانده، هم کار کرده و به «هم‌میهن» می‌گوید از وقتی خودش را شناخته کارگری می‌کرده؛ در سرما و گرما: «امسال، سال آخر دبیرستان بودم و همه تلاشم را کردم که بتوانم امتحانات نهایی را خوب بگذرانم. می‌خواستم در دانشگاه تربیت‌معلم درس بخوانم، امتحان دادم و بعد جواب گزینش آمد و ردم کردند.»
او همین یک‌ماه پیش، بعد از 30 روز کار سخت در نخلستان‌های بم، به خانه برگشت. هر سال با خانواده‌اش به آنجا می‌روند برای خرماچینی. برای چقدر پول؟: «7 تا 8 میلیون تومان برای هر نفر. ما خانواده بسیار فقیری هستیم و چهار نفریم. هر چهار نفرمان بر سر مزارع کارگری می‌کنیم. تقریباً شش‌ماه سال را اینطوری کارگری می‌کنیم. همه با هم می‌رویم بم برای خرماچینی، رفسنجان برای پسته‌چینی و بندرعباس برای گوجه و بادمجان‌چینی. وقتی از بم همین یک‌ماه پیش برگشتیم، کلاً روی‌هم 30 میلیون تومان به ما دستمزد دادند.»
خانه‌هایی که «ارباب»ها به آن‌ها برای اقامت می‌دهند، عموماً بی‌چیزند؛ با سقف‌های چوبی و دیوارهای گِلی و بتونی: «به کارگرها همین خانه‌ها را می‌دهند اما خانه‌های خودشان مجهز و تمیز است.» مسعود می‌گوید چون اغلب شش‌ماه سال را در مزارع شهرهای دیگر کار می‌کند، نمی‌توانسته سر همه کلاس‌های درس حاضر شود: «مواقعی بود که 10 روز از یک‌ماه را می‌توانستم به مدرسه بروم. بیشتر دانش‌آموزانی که در روستای ما کارگری می‌کنند، الان که 23 روز از مهرماه گذشته، هنوز نتوانسته‌اند به مدرسه بروند چون در باغ‌های رفسنجان مشغول پسته‌چینی‌اند.»
در شهرهای نزدیک روستا، کاری نیست که انجام دهند و بیشتر بلوچ‌ها باید به شهرهای دیگر بروند برای کارگری روی زمین‌های مردم: «پول رفت‌وآمد هم با خودمان است. اگر «ارباب» کرایه اتوبوس رفت‌وبرگشت به شهرمان را حساب کرده باشد، از دستمزد خودمان کم می‌کند.» او از خطرات مسیر هم می‌گوید: «وقتی می‌خواهیم سر مزرعه یا نخلستان برویم، صاحب‌کار همه کارگرها را سوار یک وانت می‌کند و می‌برد. مواقعی بوده که 15 نفر سوار یک ماشین شده‌ایم. وقت‌هایی بوده که با ماشین‌های معمولی می‌بردن‌مان و چون تعداد کارگرها زیاد بود، بچه‌های کم‌سن‌وسال را در صندوق عقب می‌گذاشتند.» مسعود می‌خواهد کسی فکری به حال او و دیگر کودکان کارگر بلوچ بکند: «ما می‌خواهیم درس بخوانیم و به دانشگاه برویم اما به‌دلیل فقر مجبوریم کارگری کنیم؛ بدون امید، بدون آرزو.» 
کودکان کشاورز، کودکان جاشو
«در بلوچستان، حتی حقوق بزرگسالان نادیده گرفته می‌شود؛ چه رسد به حقوق کودکان». «محمد بلوچ‌زهی»، روزنامه‌نگار بلوچ، این را در گفت‌وگو با «هم‌میهن» می‌گوید و معتقد است آمار دقیقی درباره کودکان کار در سیستان‌وبلوچستان وجود ندارد: «ما آمار مشخصی درباره کودکان کار نداریم اما می‌دانیم که سیستان‌وبلوچستان به‌ویژه بلوچستان در سطح کشور بالاترین آمار ترک تحصیل و بازمانده از تحصیل را دارد. فقر، اصلی‌ترین عامل ترک تحصیل کودکان است و آنها در بلوچستان یا خارج از بلوچستان، به‌ویژه در استان‌های هم‌جوار مانند یزد، شیراز و بندرعباس مشغول به کار می‌شوند. خانواده‌ها به‌دلیل فقر مجبورند کودکان‌شان را از تحصیل باز بدارند و برای کار به شهرهای دیگر بفرستند.»
او می‌گوید دستمزد این کودکان بسیار پایین است و درباره حادثه‌ اسکله شهید رجایی بندرعباس می‌گوید: «در انفجار اسکله شهید رجایی بسیاری از کودکان بلوچ آنجا بودند و به حقوق‌شان نرسیدند. من آنها را به اسم نمی‌شناختم اما دیدم که بسیاری از فعالان شبکه اجتماعی بندرعباس روی این کودکان تمرکز کردند که نتوانستند حق و حقوق‌شان را بگیرند.» بلوچ‌زهی تأکید می‌کند که در بلوچستان، آنچه نادیده انگاشته می‌شود، حتی حقوق انسان‌هایی است که بالای 18 سال هستند و به سن کار رسیده‌اند: «در بیشتر شهرستان‌ها کسانی که به سن کار هم رسیدند بیمه نمی‌شوند، حقوق‌های بسیار پایینی دارند و پیمانکاران از ناآگاهی قشر کارگر جامعه سوء‌استفاده می‌کنند. خانواده‌ها در مضیقه و تحت فشار اقتصادی هستند و به‌همین‌دلیل تحت هر شرایطی تن به کار می‌دهند.»
او با یادآوری خاطرات تلخ از دهه‌های گذشته ادامه می‌دهد: «اواخر دهه 80 یا اوایل دهه 90 بسیاری از جوانان و نوجوانان که در کشتی‌ها کارگر بودند، در دریا غرق شدند. کودکانی که روی کشتی کارگری می‌کنند، یا در خلیج‌فارس یا در دریای مکران چندین‌ماه روی دریا می‌روند و آنجا دچار سانحه می‌شوند. سال‌هاست که کودکان به‌عنوان جاشو کار می‌کنند. برخی از کودکان هم وارد باندهای تبهکار انسانی مانند قاچاقچی‌های انسان می‌شوند و بسیاری از دزدان دریایی را در دهه‌های 70 و 80 اسیر کرده بودند.» این روزنامه‌نگار بلوچ، نبود قانون روشن در زمینه کار کودکان را از دلایل اصلی تضییع حقوق آنان می‌داند: «در کشور ما درباره مسئله کار کودکان قانون روشن و مشخصی وجود ندارد و همین سبب‌شده که حقوق کودکان تضییع شود.»
بلوچ‌زهی توضیح می‌دهد که بسیاری از کودکان همراه خانواده‌هایشان به شهرهای دیگر می‌روند و همین مهاجرت‌های کاری، زمینه‌ساز آسیب‌های جدی می‌شود: «آنچه سبب می‌‌شود مصائب و آسیب‌های مختلف پیش پای کودکان باشد این است که کودکان ناچارند برای کار به جاهای دیگر بروند. چون در بلوچستان کار نیست و آنها مجبورند به کارگری فصلی در استان‌های هم‌جوار تن بدهند. مشاهده من نشان می‌دهد که بیشتر کودکان به تنهایی به شهرهای دیگر مانند شیراز و بندرعباس می‌روند و در آن شهرها کارگر ساختمانی می‌شوند یا روی مزارع کار می‌کنند. درحالی‌که نه از اصول ایمنی کار آگاهی دارند و نه آموزش دیده‌اند.»
به گفته او، پیمانکاران هم هیچ‌گونه آموزش ایمنی به این کودکان نمی‌دهند: «پیمانکار پیش از شروع کار، همان کودک کاری را که با حقوق اندک و غیرقانونی به کار می‌گیرد، آموزش نمی‌دهد که راه و چاه را بلد باشد.» بلوچ‌زهی در ادامه، یکی از تلخ‌ترین خاطراتش را روایت می‌کند: «حدود پنج سال پیش در یکی از روستاهای بلوچستان، یک کودک کار با سرکارگر درگیر شده بود و با بیل او را زده بود. سرکارگر جانش را در درگیری از دست داد و کودک کار را هم اعدام کردند. خانواده مقتول دیه را نپذیرفتند و کودک اعدام شد. این نمونه غم‌انگیزی است که در ذهن من مانده و دیدم که خانواده او چقدر برای زنده نگه‌داشتن‌اش تقلا کردند.» او می‌گوید: «کودکان در آن سن هنوز رفتارهای اجتماعی را بلد نیستند و زمانی‌که وارد کار می‌شوند، ناخودآگاه وارد برخی چالش‌ها و آسیب‌ها هم می‌شوند و چنین مواردی هم می‌تواند برایشان پیش بیاید.»
کارگران کوچک نخلستان‌ها
«عبدالرحمان حوتی»، معلم و فعال اجتماعی بلوچ ساکن «فنوج»، جایی میان ایرانشهر و نیکشهر سیستان‌وبلوچستان، سال‌هاست که از پشت میز چوبی کلاس‌هایش غیبت شاگردانش را به‌چشم می‌بیند. او روزهای زیادی را به یاد دارد که سر کلاس رفته و دیده نیمی از دانش‌آموزان نیامده‌اند؛ بارها هم پرسیده: «بچه‌ها، آنهایی که غیبت کردند کجا رفتند؟» و شاگردان حاضر، با صدایی آرام و عادت‌کرده، جواب داده‌اند: «آقا رفته‌اند بم، رفسنجان، بندرعباس، یزد، اصفهان... رفته‌اند سرِ زمین‌های مردم کارگری و کشاورزی.» حوتی به «هم‌میهن» می‌گوید در سال‌های اخیر، تعداد کودکانی که از بلوچستان به شهرهای دیگر برای کار می‌روند، بسیار زیاد شده است: «در بعضی فصل‌ها نیمی از کلاس ما تعطیل می‌‌شود و بچه‌ها به اجبار برای کار می‌روند؛ می‌روند باغ‌های پسته یا سیب و گوجه و نخلستان‌های کرمان. برای یک ماه، دو ماه و سه ماه. درس و مدرسه را رها می‌کنند به‌دلیل فقر و نداری.»
او می‌گوید در رفسنجان، به‌ویژه در همین فصلی که برداشت پسته بود، گزارش‌هایی به دست‌اش رسیده که بچه‌ها در پارک‌ها می‌خوابیدند و صاحب‌کارشان حتی یک مکان خواب هم برای بچه‌ها فراهم نمی‌کرده: «برای مثال، در فصل برداشت خرما در بم، آنها خودشان غذا درست می‌کردند و به‌صورت تیمی زندگی می‌کردند. پیش می‌آید که یک یا چند خانواده با هم برای کار می‌رفتند. این خانواده‌ها فرزند کوچک هم دارند، بچه چهارساله و پنج‌ساله.» او با تأکید بر تأثیر مستقیم فقر بر ترک تحصیل ادامه می‌دهد: «صددرصد این موضوع روی بازماندن دانش‌آموزان از تحصیل تأثیر می‌گذارد.
کودکی که یک‌ماه یا یک‌ماه‌ونیم مدرسه را رها کند، گاهی پیش می‌آید که نزدیک امتحانات است و حتی ممکن است به امتحان هم نرسد؛ به‌ویژه اطراف شهرهای فنوج، بنت، نیکشهر، ایرانشهر و دلگان. کودکانی بسیار کم‌سن‌وسال، مثلاً در مقطع راهنمایی.» او خاطره‌ای از یکی از شاگردانش را به یاد دارد: «سال گذشته دانش‌آموزی داشتم که در مقطع سوم راهنمایی تحصیل می‌کرد و در فصل تحصیل، حدود 20 روز کلاس را تعطیل کرد و رفت. فصل برداشت خرما که باشد، حتی از مقطع ابتدایی هم برای کار می‌روند.
این دانش‌آموزان روزمزدند؛ به اندازه‌ای که خرماها را بسته‌بندی کنند پول می‌گیرند. یک کارتن کامل، 12 بسته 800 گرمی خرما دارد و کارتنی به آنها مزد می‌دهند؛ مثلاً کارتنی 5 تا 10 هزار تومان. کودک هرچه بیشتر کار کند، بیشتر می‌گیرد و حقوق ثابت روزانه هم ندارد. از دست کسی هم کاری برنمی‌آید. چه کاری می‌توانیم انجام دهیم؟» این معلم بلوچ می‌گوید: «ما همسایه‌ای داشتیم که یک‌ماه پیش در فصل برداشت خرما همراه با خانواده‌اش برای کار رفته بود. فرزندی که در مقطع راهنمایی تحصیل می‌کرد، می‌گفت برای حدود یک‌ماه کار 10 میلیون تومان حقوق گرفتم، مثل حقوقی که یک کارگر می‌گیرد. کل خانواده با هم که چهار، پنج نفر بودند، گفت به ما 40 تا 45 میلیون تومان حقوق دادند.» 
حوتی در ادامه از مسئله بی‌هویتی و نداشتن شناسنامه میان کودکان بلوچ می‌گوید: «تعداد کودکان بدون شناسنامه به‌دلیل ازدواج افراد بلوچ با مهاجران پاکستانی و افغانستانی در شمال استان مثل زاهدان پررنگ‌تر است. بسیاری از بلوچ‌ها که هنوز هم شناسنامه ندارند، برای گرفتن شناسنامه باید آزمایش دی‌ان‌ای بدهند که برای بسیاری از آنها دردسر شده است؛ اینکه از جنوب استان برای آزمایش دی‌ان‌ای به زاهدان بروی، هزینه زیادی دارد. حدود 600 تا 700 کیلومتر فاصله دارد و همه فرزندان، پدر و پدربزرگ را هم باید ببری. خیلی از مردم هزینه همین رفت‌و‌آمد را هم ندارند.» او حوادث تلخ اخیر را به بی‌مسئولیتی کارفرمایان ربط می‌دهد: «این حوادث مثل حادثه کشته‌شدن بلوچ‌ها در اطراف مشهد در چندروز پیش، قطعاً از سهل‌انگاری کارفرماست؛ کارفرماها حقوق کارگر را رعایت نمی‌کنند.»
احمد کاظمی، مددکار موسسه خیریه مهرآفرین شعبه رفسنجان هم به «هم‌میهن» می‌گوید در رفسنجان از اواسط شهریورماه تا اواسط آبان‌ماه، فصل برداشت پسته است و چون نیروی کار کافی برای برداشت در این شهر نیست، از شهرها یا استان‌های مجاور مثل سیستان‌وبلوچستان به رفسنجان می‌آیند. به گفته کاظمی، بیشتر این نیروهای کار کودکانند که به‌همراه پدرشان یا یک بزرگتر به رفسنجان می‌آیند و بازه سنی‌شان هم 15 تا 18 سال است. او می‌گوید برای دستمزد این کودکان رقم مشخصی وجود ندارد و به‌دلیل مسافت 9 ساعته‌ای که بین بلوچستان و رفسنجان وجود دارد این کودکان به مدت دوماه در همین رفسنجان می‌مانند و کار می‌کنند.
اصل بر ممنوعیت کار کودک است
ایران کنوانسیون حقوق کودک را امضاء کرده است و طبق ماده 32 کنوانسیون حقوق کودک سازمان ملل متحد، دولت‌ها موظند کودکان را از بهره‌کشی اقتصادی محافظت و کارهایی را که به سلامت جسمی، روانی، رشد آموزشی یا اخلاقی کودک آسیب می‌زند ممنوع کنند. اما بسیاری از کودکان بلوچ و مهاجر عملاً از این حمایت‌ها محروم‌اند، به‌دلیل نبود شناسنامه، محرومیت از ثبت هویت، ضعف نظارت محلی و کمبود منابع آموزشی و خدمات حمایتی. نداشتن شناسنامه، یکی از بزرگ‌ترین موانع حقوقی است؛ کودک بدون شناسنامه نمی‌تواند در مدرسه ثبت‌نام کند یا از خدمات عمومی بهره‌مند شود و این وضعیت او را در مقابل استثمار و کار غیرامن آسیب‌پذیر می‌کند.
دستگاه‌های مسئول، از جمله بهزیستی، آموزش و پرورش، نیروی انتظامی، بخشی از طرح‌هایی برای جمع‌آوری یا بازگرداندن کودکان کار به مدرسه ارائه داده‌اند. اما این طرح‌ها اغلب با فشار بر خانواده‌ها همراه‌اند و به‌ندرت زیرساخت پایداری دارند تا جایگزین اقتصادی برای درآمد خانواده فراهم کنند. 
«فرشاد اسماعیلی»، حقوقدان، پژوهشگر حقوق کار و کارشناس حقوقی حوادث کار به «هم‌میهن» می‌گوید ما با سه محور روبه‌رو هستیم که تبعیض مضاعفی رقم زده‌اند: «محور اول مسئله حقوق و کار کودک است، محور دوم مسئله فقر، معیشت، دهک‌بندی و محور سوم مسئله دورافتادگی است. هر سه محور درنهایت وضعیتی را ایجاد کرده که موجب ابعاد سنی، قومی و منطقه‌ای شده و درنهایت منجر به یک تبعیض مضاعف شده‌اند. اگر مهاجرت بین‌استانی، ناایمنی جاده‌ای، سخت و زیان‌آور بودن کشاورزی را هم به آن اضافه کنیم، درمجموع متغیرهایی‌اند که باعث پررنگ‌شدن و تشدید این تبعیض منطقه‌ای می‌شوند و موضوع ابعاد پیچیده‌ای از نظر سخت و زیان‌آور بودن یک کار کودک فقیر مرزنشین قومی پیدا می‌کند.»
او می‌گوید حقوق خصوصی و راست همیشه به‌دنبال این بوده است که قانون کار را به شیوه‌های مختلفی دور بزند: «این نگاه به استثمارسازی و خم کردن قانون کار هم معروف است و آن را مانع تولید می‌داند. استثمارسازی پدیده‌ای تاریخی است و در جهان اقتصادی نئولیبرال معروف و مرسوم است.» به گفته اسماعیلی، در عمل، ضمانت اجرایی قانون کار مثل بیمه و حداقل دستمزد و ایمنی و بهداشت کار را در بسیاری از مزارع کشاورزی دیگر اجرا نمی‌شود و نوعی استثناست که مزارع را بدون قانون کار برای کارگران فصلی تبدیل می‌کند و جایی که بزرگسالان از این حمایت بی‌بهره‌اند، کودکان به‌راحتی می‌توانند به بزه‌دیده حقوق کار تبدیل شوند. 
او می‌گوید: «از نظر بین‌المللی کشاورزی یکی از گسترده‌ترین زمینه‌های اشتغال کودکان حساب می‌‌شود و طبق آمار جهانی مشترک سازمان بین‌المللی کار و یونیسف که متعلق به 2024 و 2025 است، بخش کشاورزی حدود 60 تا 70 درصد از موارد کار کودک را در برمی‌گیرد. در این گزارش اشاره شده است که 138 میلیون کودک در جهان مشغول به کارند که 54 میلیون نفر از آنها در مشاغل خطرناک حضور دارند. آمارهایی که در ایران هم می‌تواند موردتوجه باشد. پدیده حضور کودکان کار در حوزه کشاورزی جهانی است و ویژگی و ماهیت این کار، این ظرفیت را دارد که کودکان بیشتر مورد استثمار قرار گیرند. در ایران این ویژگی‌های بومی و مضاعفی هم دارد به‌خاطر فقر منطقه‌ای و کارهای سخت و زیان‌آور مزارع مناطق مرزی و تبعیض‌های قومیتی.»
فرشاد اسماعیلی معتقد است، جدای از اینکه کودکان ساعت‌های طولانی در معرض آفت‌کش‌ها قرار می‌گیرند، حمل‌ونقل غیرایمن دارند و شبکه‌های واسطه‌ای ورود می‌کنند، در فصل‌های برداشت زعفران، چای، خرما و... به‌دلیل ارزان‌سازی نیروی کار، آنها را در جاده‌های ناایمن و وسایل حمل‌ونقل با ایمنی پایین در تعداد بالا جابه‌جا می‌کنند و به‌همین‌دلیل شاهد حوادث جاده‌ای زیادی مربوط به کارگران فصلی هستیم.
به گفته او، برای مبارزه با این کار اصل بر ممنوعیت کار کودک است: «نیاز داریم استثنا شدن کارهای کشاورزی از قانون کار برداشته و لغو شود و کارگاه‌های کشاورزی شامل همه قوانین و مقررات حقوق کار در زمینه بازرسی، ایمنی و بیمه شوند: «همچنین کارگران روزمرد هم همانطور که در قانون پیش‌بینی شده، بیمه باشند. کارگران پراکنده و فصلی هم همینطور و ضمانت اجرایی باید قوی‌تر شود که متاسفانه چنین اتفاقی نیفتاده است.
درباره این پدیده خاص که اضلاعی مانند فقر منطقه‌ای هم دارد، مسئله مبارزه با فقر اولویت بیشتری نسبت به مبارزه با کار غیرقانونی کودکان است.» او می‌گوید در حوزه فقر آماری ما پایگاه داده ملی درباره کودکان کار داریم که باید برنامه‌ریزی دقیق شود: «از‌جمله تشکیل بانک داده دقیق و به‌روز از کودکان کار نیاز است که با هدف مبارزه با این پدیده انجام شود.
ما با نقش دادن به ذی‌نفعان حقوق کودک مانند سازمان‌های مردم‌نهاد حقوق کودک به این هدف می‌توانیم نزدیک شویم و این پایگاه را با کمک آنها تشکیل دهیم و متوجه شویم پدیده کار کودک که ممنوع است در چه مناطقی، در چه شغل‌هایی، در چه سنینی رخ می‌دهد. ما از این طریق می‌توانیم با این پدیده مبارزه کنیم. طرح‌های ضربتی و جمع‌آوری راهگشا نیستند.»


نظرات شما