ایران پرسمان -
خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: «شبانی گرگ» عنوان اثری است که کوثر بهبهانیزاده آن را نوشته و نشر کتابستان معرفت آن را منتشر کرده است. این نویسنده در این اثر روایتی از نقش بهائیت در اتفاقات تاریخی را بازگو کرده و تلاش داشته به حضور نرم این جریان در تاریخ اشاره کند. نویسنده با زبانی که نسبتی با فضای تاریخی ندارد تلاش کرده یکنواختی اثرش را کم کند و خواننده را وارد فضای داستان شود. نویسنده در این اثر سراغ سوژهای رفته که علاوه بر جسارت زیاد، پشتوانه پژوهشی زیادی نیز میخواسته. در این اثر نویسنده کوشش کرده در دل یک قصه به نفوذ و نقش زیرپوستی این جریان در یارگیری و تبلیغ آن بپردازد.
این نویسنده درباره نقش جریان بهائیت در حوادث سالهای اخیر کشور اینگونه سخن گفته است: «تأثیر پررنگ این فرقه در فتنه ۱۴۰۱ باعث شد تا برای این هدف مصممتر بشوم و عزمم را جزم کنم تا داستانی بنویسم که شخصیت اصلیش یک دختر جوان باشد» او در جای دیگر تاکید میکند: «در جریانات فتنه اخیر برخی از دختران در اعتراضات خیابانی در کشورهای اروپایی برهنه ظاهر شدند و از گردنآویز و گوشوارههایی که نماد بهائیت است استفاده کرده بودند» که این نشان میدهد این نویسنده نسبت به این ماجرا حساسیت داشته و آن را جدی پیگیری کرده است و سعی کرده با یک روایت تاریخی درباره آن سخن بگوید.
اما کتاب درباره برخی ماجراهای تاریخی نکاتی را مطرح میکند که به گفته نویسنده بیشتر برای ایجاد تعلیق بوده، برای مثال درباره ماجرای کشف حجاب طاهره قرهالعین که برداشتن روبنده بوده، نویسنده از لفظ برهنگی استفاده میکند و میگوید: «برخی عقیده دارند که در آن دوران برداشتن چادر و روسری به مثابه برهنگی بوده. برای همین بنده هم از این واژه استفاده کردم تا حالت تعلیق داشته باشد. یعنی هم میتواند به معنی برداشتن چادر و روسری باشد هم معنای فراتری در بربگیرد».
بهبهانیزاده درباره مخاطب آرمانی این کتاب میگوید: «دف اصلی و خواننده آرمانی بنده برای این کتاب، دختران جوان سرزمینم بود» و علت را اینگونه توضیح میدهد: «با علم به اینکه اکثر دختران دهه هشتادی و حتی دهه هفتادی به موضوعات تاریخی علاقه چندانی ندارند ترجیح دادم که بهائیت در زیرساخت و مویرگهای روایت جاری بشود و به صورت نقطهای برخی از افکار و عقاید فرهنگی آنها را در قالب یک داستان معمامحور روایت کنم.»
به بهانه این کتاب که نمایشگاه کتاب منتشر شده است با این نویسنده گفتگو کردهایم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
برخی عقیده دارند که در آن دوران برداشتن چادر و روسری به مثابه برهنگی بوده. برای همین بنده هم از این واژه استفاده کردم تا حالت تعلیق داشته باشد. یعنی هم میتواند به معنی برداشتن چادر و روسری باشد هم معنای فراتری در بربگیرد. این تعلیق از آن جایی برایم مهمتر شد که دیدم در جریانات فتنه اخیر برخی از دختران در اعتراضات خیابانی در کشورهای اروپایی برهنه ظاهر شدند و از گردنآویز و گوشوارههایی که نماد بهائیت است استفاده کرده بودند *اگر سلیمالممالک بهایی نبود خدشهای به داستان شما وارد میشد؟ چون تمام اتفاقاتی که او رقم زد از سر کینه شخصی بود و خیلی ربطی به کیش او نداشت!
پیش از پاسخ دادن به این سوال، این نکته را باید عرض بکنم که هدف از خلق و نگارش این اثر، پرداخت عمیق به جزئیات ظهور و پیدایش فرقه ضاله بهائیت نبوده، زیرا از آن جایی که این اثر جزو اولینها در این موضوع محسوب میشود، احساس کردم که پرداخت کامل و موشکافانه در این حیطه، با واکنش تند و جبههگیری مخاطب همراه خواهد شد. در واقع هدف اصلی و خواننده آرمانی بنده برای این کتاب، دختران جوان سرزمینم بود. افزون بر این با علم به اینکه اکثر دختران دهه هشتادی و حتی دهه هفتادی به موضوعات تاریخی علاقه چندانی ندارند ترجیح دادم که بهائیت در زیرساخت و مویرگهای روایت جاری بشود و به صورت نقطهای برخی از افکار و عقاید فرهنگی آنها را در قالب یک داستان معمامحور روایت کنم. برای همین قبل از هر چیز به ابعاد روحی و روانی شخصیتهای داستان تاکید کردم تا مخاطب با شخصیتهای پیچیده و مبهمی مواجه بشود که قضاوت را برایش سخت میکند.
اما در رابطه با سوالی که فرمودید باید بگویم که بُعد بیمارگونه سلیمالممالک که ناشی از کینه شخصی و قدیمی بود باعث این جنایات شد. پس میتوان ادعا کرد که چالههای شخصیتی در سلیمالممالک باعث شد تا به سراغ فرقهای برود که بتواند پاسخگوی روح تنشزا و بیهویت او باشد. تمام شخصیتهای فرعی بهایی که نماینده طبقه خاصی از جامعه بودند نیز به دلیل بحرانهای شخصیتی از جهانبودگی سابق خود ناراضی بودند و به دنبال بستری میگشتند تا بتوانند عطش روان ناسالم خود را سیراب کنند. برای مثال کریم دایی ناتنی پریناز، نمونه خوبی برای این مورد است.
همچنین اگر دقت کرده باشید ما ۶ شخصیت بهایی داشتیم که در این میان به ابعاد روحی سه شخصیت پرداخته شد. نخست چالشهای هویتی کریم به عنوان سیاهی لشکر این فرقه که از لحاظ مرتبهای و تأثیرگذاری در پایینترین سطح قرار داشت، بررسی شد، سپس در مورد اضطرابات و تکانههای شخصیتی سولماز به عنوان یک زن تأثیرگذار صحبت کردیم و در پایان به بالاترین سطح یعنی سلیمالممالک پرداختیم.
*چرا محمودمیرزا از یک جایی به بعد نقشش در داستان کمرنگ شد و به طور کلی فراموش شد؟
بهائیت نقاط ابهام و غامض زیادی دارد که باعث شد در حین نگارش احساس کنم که این ماجرا ظرفیت تک جلدی ندارد. برای همین ترجیح دادم که کنشگری برخی از شخصیتها رمزآلود و ساکت باقی بماند تا به امید خدا برای جلدهای بعدی مخاطب را غافلگیر کنم. این رمان یک رمان تاریخی-معمایی به شمار میرود، که همین حالت معماگونه برای مخاطب کشش ایجاد میکرد. محمود میرزا بعد از سلیم، اصلیترین شخصیت بهایی بود که به نظرم نباید در این جلد او را خرج میکردم و باید به این کاراکتر اجازه میدادم در بزنگاه اصلی و مناسبی زوایای نهان خودش را نشان بدهد. فعلاً در این بخش از رمان، مخاطب با بخشی از گذشته او آشنا شد و آن چنان جای کار دارد که میتواند به یک شخصیت اصلی و ضدقهرمان قوی تبدیل شود.

*برای نوشتن این کتاب چقدر روی بهائیت پژوهش کردید و اصلاً چرا رفتید سراغ اینکه در داستان از بهائیت حرف بزنید؟
نگارش کتاب به همراه بازنویسی، با وقفه یک سال و نیم طول کشید و یک سال هم صرف کارهای پژوهشی شد. پژوهشها محدود و محصور به بهائیت نبود چون قبل از بهائیت به مطالعه تاریخ قاجار پرداختم و سپس تحقیق در مورد بهائیت را شروع کردم. در زمینه بهائیت هم به دو دسته منبع مراجعه کردم. کتب تاریخی تألیف مورخان بهایی و دسته دیگر درسنامههای پژوهشی داخلی. مطالعاتم حالت تطبیقی داشت و هر آنچه را که از دیدگاه مورخین بهایی خوانده بودم با مورخان داخلی مقایسه میکردم و به یک اجماعی میرسیدم و در این بین تناقضات این فرقه بیش از پیش برای من بروز پیدا میکرد. اما در رابطه با اینکه چرا اصلاً به بهائیت پرداختم، دلیل اول همفکری و مصاحبت با دوست خوبم خانم محمدی بود که در این رابطه خیلی به بنده کمک کردند و راهنمایی فرمودند. دلیل دوم هم برمیگردد به تأثیر پررنگ این فرقه در فتنه ۱۴۰۱. همین امر باعث شد تا برای این هدف مصممتر بشوم و عزمم را جزم کنم تا داستانی بنویسم که شخصیت اصلیش یک دختر جوان باشد. ان شاالله که این اثر بتواند تأثیر مثبتی در مسیر جوانان بگذارد.
*درباره طاهره قرهالعین نکتهای که وجود داشت این بود که چندمرتبه از برهنگی او حرف زدید ولی چیزی که در تاریخ درباره او وجود دارد، برداشتن روبندش، کشف حجاب نامیده شده است و حرفی از برهنگی نیست. برای این سندی یافتید؟
حضور قرهالعین در واقعه بدشت خیلی معروف هست. در این واقعه سرکردگان بابیت جلسه میگذارند تا برای آزادی رهبرشان یعنی علیمحمد باب چارهای بیندیشند. در این میان قرهالعین با بیان جملاتی که در صفحه ۱۳۵ کتاب «مفتاح باب الابواب » آمده بیان میکند که: «الان دوران فترت شروع شده و تمام احکام اسلامی از ما ساقط شده و این حجابی که میان مردان و زنان هست باید کنار گذاشته شود.»، سپس خود پیشقدم میشود و حجابش را برمیدارد.
برداشتن حجاب در آن زمان به مثابه برهنه شدن بوده تا جایی که در کتاب «قرن بدیع» صفحه ۱۷۵ ذکر شده که در آن جلسه شخصی به اسم عبدالخالق اصفهانی از شدت اضطراب و هیجان با مشاهده قرهالعین گلوی خودش را چاک میدهد و دیوانهوار از جلسه خارج میشود و عدهای دیگر هم در کل از آئین دست میکشند. برای همین برخی اعتقاد دارند که قرهالعین فراتر از برداشتن چادر رفته است، ولی برخی دیگر هم عقیده دارند که در آن دوران برداشتن چادر و روسری به مثابه برهنگی بوده. برای همین بنده هم از این واژه استفاده کردم تا حالت تعلیق داشته باشد. یعنی هم میتواند به معنی برداشتن چادر و روسری باشد هم معنای فراتری در بربگیرد. این تعلیق از آن جایی برایم مهمتر شد که دیدم در جریانات فتنه اخیر برخی از دختران در اعتراضات خیابانی در کشورهای اروپایی برهنه ظاهر شدند و از گردنآویز و گوشوارههایی که نماد بهائیت است استفاده کرده بودند.
*درباره بهائیت تاکنون داستانی نخوانده بودم، اینکه سراغ این سوژه بروید نگرانتان نکرد و اینکه چرا سراغ چنین موضوعی رفتید تا درباره آنها حرف بزنید؟ در صورتی که اسکلت اصلی داستان بدون اینکه درباره بهائیت حرف بزنید هم کار خودش را میکرد و حتی در هر زمانی امکان وقوع داشت.
اوایل کار اصلاً نگران نبودم ولی در میانه راه اندکی احساس کردم که شاید در اخذ مجوز دچار چالش بشوم. ولی خب خدا را شکر نگرانیام بیمورد بود.
*در مسیر نوشتن و بعد در مسیر مجوز و انتشار چیزی سد راه شما نشد؟
خیر به هیچ وجه. خدا را شکر مجوز هم سیر طبیعی خودش را طی کرد.
تأثیر پررنگ این فرقه در فتنه ۱۴۰۱ باعث شد تا برای این هدف مصممتر بشوم و عزمم را جزم کنم تا داستانی بنویسم که شخصیت اصلیش یک دختر جوان باشد *نکاتی در داستان وجود دارد که ذهن خواننده را ممکن است منحرف کند. یکی نام «مسجد شیخ لطفالله» است. تا جایی که در خاطرم میآید ما در تهران مسجد شیخ لطفالله نداریم و من پیوسته فکر میکردم که جغرافیای داستان در شهر اصفهان است ولی بعد روشن شد که شهر تهران است. درباره این جزئیات توضیحی دارید؟
درسته حق با شماست. قرار بود مسجد سید عزیزالله را بنویسم ولی به اشتباه نام مسجدی که بیشتر در ذهنم تداعی میشد را نوشتم. ان شاالله در چاپهای بعدی اصلاح خواهد شد.
*نثر داستان نسبتی با زمان وقایع نداشت. یعنی حتی اگر میخواستید به زبان منشیانه و دیوانی دوره قاجار بنویسید باز هم با این نثر نسبتی نداشت. عمدی برای انتخاب این نثر داشتید؟
در حقیقت نمیخواستم سبک نگارشی کاملاً شبیه به دوره قاجار باشد چون خوانش برای مخاطب امروزی سخت خواهد شد. ولی سعی کردم از اصطلاحات و ضربالمثلها و تعابیر آن دوران از طریق مطالعه و تورق در فرهنگ اصطلاحات قاجار استفاده کنم تا دال و مدلول به هم نزدیک شوند. برای همین یک سبک بینابین استفاده کردم که با اصطلاحات و تعابیر قاجاری همراه شده بود. به نظرم سبک نگارشی قجری برای داستانهای کوتاه و متنهای ادبی با توجه به مخاطب امروزی مناسبتر است چون در رمان، مخاطب رفتهرفته بعد چند فصل خسته میشود و داستان را پس میزند.
*برای نوشتن «شبانی گرگ» چقدر وقت گذاشتید؟
پژوهشها یک سال طول کشید و یک سال و نیم هم برای نگارش و بازنویسی وقت گذاشتم. البته باز هم تاکید میکنم با وقفه و نه به صورت مستمر.
*تاریخ ظهور و حضور بهائیان در ایران یکی از موضوعات پرابهام تاریخ است و داستان نوشتن در آن کار راحتی نیست و شاید باید رازآمیز بودن داستان بیشتر میبود ولی ما میبینیم شخصیتی مثل «مجید» به راحتی به یکی از رموز فرقه پی میبرد و بعد از او هم میرزا عطار هم با کنار هم چیدن چند تکه راز را کشف میکند و خیلی کار سختی انجام نمیدهد. این به نظر شما نیازمند پرداخت رازآلودتر نبود؟
اتفاقاً تاریخ ظهور و حضور این فرقه آن چنان مکشوف و عیان بوده که بحث داغ مردمان آن دوران محسوب میشده . با ترور ناموفق ناصرالدین شاه هم این فرقه در میان مردمان آن دوران بیشتر بر سر زبانها افتاد. خب مجید از اعضای فرقه بوده و مسلماً با بخشی از جزئیات فرقه آشنایی داشته و مدتها بوده که آنها را زیرنظر گرفته بود. ولی من از زبان مجید دیالوگی در این رابطه منتقل نکردم و همه کارهایی که مجید برای کشف رازهای فرقه انجام داده بود با مرگش به خاک سپرده شد. به نظرم میرزا حسین عطار قصه ، به خاطر سادگی و اعتماد کامل، کل زندگیاش را به سلیم باخت. میرزا پس از فقدان اعتبار، مال، همسر و دخترش تازه متوجه ماجرا شد. آن هم با شنیدن یک کلمه از مجید و اشتباهی که سلیم مرتکب شد. اگر هم بگویید چرا سلیم با آن همه ذکاوت این اشتباه را کرد باید بگویم که هر آدمی هر چه قدر هم باهوش باشد با از دست دادن تمرکزش دچار خطا میشود، این اشتباهات حتی میتوانند به شدت سطحی و سادهلوحانه هم باشند. در حقیقت من تمام تلاشم را کردم که داستان رازآلود باشد و رسالت اصلی خودم را برای جذابتر کردن داستان در این دیدم که ضد قهرمان تا سه چهارم داستان مخفی بماند و قابل حدس نباشد.
*بازخوردهایی از مخاطبان داشتهاید؟
بله خدا را شکر هم مخاطب خاص هم مخاطب عام تا الان بازخورد مثبتی داشتند و داستان برایشان جذاب بوده. نکته مثبتی که در بازخوردها مشترک بوده مربوط به غیرقابل حدس بودن داستان هست. قریب به اتفاق مخاطبان عقیده داشتند داستان قابل پیشبینی نبود.
*وقتی در تاریخ به نقش بهائیان برمیخوریم شاهد تشکیلات پیچیده و عادیسازی حضورشان بدون اینکه جلب توجه کنند، هستیم ولی در کتاب این دو نکته به چشم نمیآمد و طوری بود که انگار همه از حضور این جماعت با خبرند و بیشتر روی کشت و کشتار آنها تکیه شده بود که کمتر به این مسئله شهرهاند. توضیحی درباره این نکته دارید؟ چون ممکن است چنین نباشد و این نکته که در اثر وجود دارد در ذهن شما برجسته باشد.
با توجه به مطالعاتی که داشتم این فرقه در ابتدا شدیداً هیاهو به پا کردند و سپس بعد از کشته شدن علیمحمد باب به دو دسته ازلی و بهایی تقسیم شدند که بهاییها نسبت به ازلیها دست به عصاتر حرکت میکردند. ازلیها دست به ترور شاه زدند و همین امر منجر به تبعید رهبران و نزدیکان دو فرقه شد. روایت ما هم مربوط میشود به چندسال بعد از تبعید. این تحرکات مویرگی و مخفیانه هم در جریان داستان مشهود هست. ملاحظهکاریهایی که محمود میرزا در گفتگو با خواهرش دارد دال بر این قضیه است. همچنین مراد در برخورد با کریم در فصل دو نیز این مساله را گوشزد میکند. در حقیقت در این روایت بیش از هر چیز تحرکات فرهنگی و تبلیغی بهائیت مد نظر بود و نه دخالت در امورات سیاسی و مملکت داری. هدف این بود که نشان بدهم بهائیت در اوایل پیدایش برای جذب مردم و یارگیری، تحرکات فرهنگی آرام و صبورانهای انجام میدادند که در این بین یک سرکرده به دلیل خصومت شخصی پیدا شده بود و از قدرت و نفوذش برای پیشبرد کینههای شخصی استفاده میکرد.