پنجشنبه ۱۲ تير ۱۴۰۴
تحلیل روز

زندگی از این خانه‌ها رخت بسته است

زندگی از این خانه‌ها رخت بسته است
ایران پرسمان - اعتماد /متن پیش رو در اعتماد منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست در پی حمله ۲۳ خرداد اسراییل به ایران، ساکنان سه خانه همجوار در مرزداران تهران ...
  بزرگنمايي:

ایران پرسمان - اعتماد /متن پیش رو در اعتماد منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
در پی حمله 23 خرداد اسراییل به ایران، ساکنان سه خانه همجوار در مرزداران تهران بی‌خانمان شدند
بازار
غزل حضرتی| تهران- مرزداران
«پیرمرد به زنش گفت: بیا یادی از گذشته‌های دور کنیم. من می‌رم توی کافه منتظرت می‌شینم و تو بیا سر قرار، بعد باهم کلی حرفای عاشقونه می‌زنیم...» این صفحه از کتابی پاره است که در حیاط افتاده. حیاط خانه‌ای در بن‌بست وحدتی در خیابان اشرفی اصفهانی تهران. وسط روز چهارشنبه است، الان باید تهران غلغله باشد. حدود 5 بعدازظهر که همه جای شهر را ترافیک برمی‌دارد، در خیابان پرنده پر نمی‌زند. مغازه‌ها بسته‌اندبه جز سوپرمارکت‌ها که تک و توک بازند. 13 روز از حمله اسراییل به ایران می‌گذرد. دو روز است آتش‌بس اعلام شده و ظاهر امر نشان از این می‌دهد که دیگر صدای پدافند و جنگنده نمی‌آید. مردم اما خیلی‌هایشان نیستند و هنوز از تعطیلات اجباری برنگشته‌اند. در نقشه می‌گردم مقصد را پیدا کنم. خیابان اشرفی اصفهانی را بالا و پایین می‌کنم تا بالاخره پیدا می‌کنم؛ بن‌بست وحدتی. اینجا خانه‌ای، نه خانه‌هایی هستند که با خاک یکسان شده‌اند. پهپاد یا هر چه که بوده یک نفر را هدف گرفته، اما طبقه سوم سه ساختمان باهم خراب شده؛ ساختمان شماره 10، 11 و 12 بن‌بست وحدتی. استاد دانشگاهی که هدف اسراییل بوده در طبقه سوم خانه شماره 11 زندگی می‌کرد. به گفته همسایه‌ها، او و همسرش زنده از خانه خارج شدند. راه باز است و مردم برای دیدن خرابی‌ها آمده‌اند. ساختمان ایمن نیست، اما مردم دسته دسته به طبقات بالایی می‌روند و از دیدن حجم خرابی‌ها بهت‌زده می‌شوند. یکی از همسایگان آخرین پلاک دارد اسباب‌کشی می‌کند. اسبابی نمانده که ببرد، همه وسایلش خاکی است، دور هر وسیله‌ای را با ملحفه یا پتویی پیچیده. مبل‌ها زوارشان دررفته. کارگران اسباب‌کشی مانده‌اند کدام را ببرند و کدام را بگذارند. با اجازه‌شان وارد خانه می‌شویم. تلویزیون خم شده، موج انفجار به این روز انداخته‌اش. از آشپزخانه چیزی نمانده که قابل استفاده باشد. در یخچال باز است و نصفه نیمه شده. هال و پذیرایی درب و داغان است. سقف توالت دم در کامل کنده شده و می‌شود واحد طبقه بالا را که از آن هم چیزی نمانده، دید. اتاق‌خواب‌ها سالمند اما تراس یکی از اتاق‌ها نصف شده و چیزی از آن باقی نمانده. صاحبخانه زن جوانی است که رنگ‌پریده با لباس خانه در حال راهنمایی کارگران است. وقتی می‌گوییم برای چه کاری آمدیم نه سوالی می‌پرسد و نه کارتی می‌خواهد. می‌گوید «بروید تو، خودتان همه‌چیز را ببینید. دیگر چیزی نمانده برایمان.» 
اینجا همه‌ چیز ویران شده
عروسک باربی نصف شده، پاهایش کنده شده. جعبه کادوی قلب صورتی کف اتاق افتاده، درش چند متر آن‌سوتر شکسته و له شده. هدفون صورتی آن سوی هال مطمئنم می‌کند این خانه دختربچه‌ای داشته که خیلی از وسایل روی زمین متعلق به او بوده. از اهالی خانه خبری نیست. کتاب، جزوه، دفتر مشق، دامن زنانه، لباس اهالی خانه که کپه شده‌اند روی هم، اینها و هزاران تکه از وسایل زندگی آدم‌های خانه روی زمین، لای خاک و خل، لای آجر و سنگ و میلگرد، لای گرد سفیدی که پاشیده شده روی همه‌چیز، ولواند. از اینکه باید پایم را روی وسایل یک خانواده بگذارم که تا چند روز پیش اینجا راه می‌رفتند، حرف می‌زدند، غذا می‌خوردند، می‌خوابیدند، حس بدی دارم. با احتیاط بین نخاله‌های ساختمانی راه می‌روم که تیزی به پایم نرود. شلوار تیره‌ام از حجم خاک سفید شده. 
سرم پایین است و دارم وسایل روی زمین را می‌بینم. بی‌حس شده‌ام. چشمم به شیشه مربا می‌افتد، کمی آن‌طرف‌تر ظرف سس خرسی افتاده، شیشه نوتلا، شیشه ترشی. سرم را بالا می‌گیرم، یخچال سوراخ سوراخی را می‌بینم که هنوز پر از خوراکی‌ است، همه پاشیده به این طرف و آن طرف. کره همان‌طور که باز شده بود، صاف روی زمین افتاده. ظرف پنیر گوشه دیگر، داروی بچه از همان‌ها که من در یخچالم دارم، گوشه‌ای دیگر افتاده، سالم. دلم می‌خواهد بگویم اینها لازم‌تان می‌شود. داروها را جمع کنم ببرید. اما نمی‌دانم به کی بگویم. چرا بگویم. اصلا اهل خانه کجا هستند. چه بلایی سرشان آمده. روی زمین چند سوراخ بزرگ درست شده باید حواسم را جمع کنم سقوط نکنم. از همه جای کف خانه میلگرد بیرون زده. از توی واحد می‌شود واحد بغلی را دید، واحد روبه‌رویی را دید، واحد بالایی را دید. نه که ویو داشته باشد، آنقدر که دیوار ندارد، آنقدر که همه جای خانه سوراخ شده. تا به حال پایم را در چنین جایی نگذاشته بودم، در عمرم با چنین صحنه‌ای مواجه نشده بودم. همه‌اش فکر می‌کردم اگر اینجا خانه من بود الان چه وسایلی روی زمین پیدا می‌شد؛ همین وسایل. لباس‌هایم، ‌اسباب‌بازی بچه‌هایم، ماشین‌هایشان، گلدان‌هایم، تابلوی قشنگ دختر بالرینم. کاش این خانواده هرگز خانه‌اش را نبیند. کاش همه‌شان سالم گوشه‌ای دیگر زندگی کنند. کاش پدر و مادر هرگز پایشان را به این خرابه نگذارند. به لگوهای بازی آبی و قرمز که می‌رسم دیگر دست خودم نیست، ناخودآگاه خم می‌شوم و از روی زمین مرتب‌شان می‌کنم گوشه‌ای. به موسیقی گوش می‌کنم، موسیقی‌هایی که روزها و شب‌هایی در این خانه‌ها پخش می‌شد. به ریسه تولد باربی صورتی خیره می‌شوم و تولد دختربچه‌ای را تصور می‌کنم که شاید چند روز یا چند هفته پیش همین‌جا در همین سالن گرفته بودند. 
سری به حیاط می‌زنم. اوضاع بهتری ندارد. لنگه کفش زنانه‌ای پرت شده بالای دیوار و چند کفش لنگه به لنگه گوشه و کنار حیاط افتاده‌اند. شاید تنها چیزی که سالم مانده عروسک خرگوش توسی است که لای نرده‌های حیاط گیر کرده. دوچرخه ولو شده، ماشین 206 نوک مدادی در پارکینگ له شده. گوشه‌ای از دیوار آمده رویش. خانم همسایه می‌گوید «چهار تا خرت و پرت را داریم می‌بریم، خانه‌ام را ببینید به چه روزی افتاده. دیگر خانه‌ای نمانده.» «کتابخانه نیمه‌شب» چرک و لول خورده گوشه دیگر حیاط افتاده بود. دیکشنری قدیمی قطع کوچک هم لالوی همان کتاب‌ها بود. دفتر مشق زبانی با دستخط مرتب روی زمین افتاده. شاید صاحبش بچه نوجوان درسخوانی بوده که آنقدر همه ‌چیز را مرتب نوشته. 
خانه‌های پشتی این خانه هم سوراخ سوراخ شده‌اند. از حفره بزرگی که روی یکی از دیوارها درست شده می‌شود سقف و کولر و لوستر خانه‌شان را دید. این خانه‌ها دیگر در بن‌بست وحدتی نیستند، در کوچه پشتی‌اند. از دور آقایی را می‌بینم که دارد رختخواب‌پیچ را بلند می‌کند با خودش ببرد خانه کسی، دوستی، فامیلی شاید.
نمی‌دانیم چند نفر کشته شده‌اند
عمو منصور اتاق طبقه سوم خانه شماره 11 را نشان می‌دهد و می‌گوید: «این طبقه هدف بوده، صاحبخانه استاد دانشگاه بود. هسته‌ای بود. خودش هم در خانه بوده، اما گوشی‌اش در پذیرایی بود، زنده ماند. فکر می‌کنم مجروح شد. همان شب با همسرش رفتند.» کسی نمی‌داند این انفجار چند کشته داشته. «من شمال بودم. همسایه‌مان زنگ زد که منصور خانه‌ات آتش گرفته، بمب خورده. حدود ساعت 4 صبح یکی زنگ زد که خانه‌ات آتش گرفته و خاموش کردند، اما خیلی خراب شده، بیا. من خودم را صبح رساندم به خانه، دیدم هزار نفر اینجا هستند. خانه خراب شده.» 
از او درباره مجروحان می‌پرسم. «طبقه اول یک آقای دکتری داشتیم، از ناحیه شکم مجروح شد. بردندش بیمارستان. امیدوارم زنده باشد. اینجا 12 واحد است، ساختمان بغلی 10 واحد. آن شب یک آقای 90 ساله با همسر 85 ساله‌ و پسر 50 ساله‌اش که ساکن طبقه پنجمند حاضر بودند. پسرشان وقتی این اتفاق افتاد پدر و مادرش را برداشت برد.» تعیین خسارت هم روز اول انجام شده اما فعلا خبری از مامورانی که از شهرداری آمدند، نیست. «شهرداری آمده روز اول برای تعیین خسارت یک شماره دادند و رفتند، هر چه زنگ می‌زنیم جواب نمی‌دهند. از ستاد بحران شهرداری آمدند نوشتند آشپزخانه تخریب کامل شده. طبقه اول آتش گرفته بود. آتش‌نشانی آمد خاموش کرد. کلا در این ساختمان 5 نفر بودند؛ یک پیرزن، پیرمرد و پسرش بودند که پسرشان به خاطر موج انفجار شنوایی‌ا‌ش مختل شده. یک نفر هم طبقه چهارم است.» 
همسایه بغلی‌ استاد دانشگاهی که هدف بوده می‌گوید در راه‌پله خوردیم به‌هم، باهم آمدیم پایین، اما آنها را بردند چون امنیتی بودند. طبقه پنجم سالم‌تر از بقیه است. طبقات دو واحدی‌اند. همه از طبقه سوم آسیب دیدند؛ هم‌طبقه استاد دانشگاه که هدف بود. وارد خانه‌اش شدیم، خانه هدف. توی هال خانه یک گودال بزرگ ایجاد شده، همه‌چیز در راستای شیب گودال به تو کشیده شده. لوسترها اما آویزانند، پر از خاک. شبیه لوسترهای خانه‌های جنگ‌زده، شبیه خانه‌های خرمشهر و آبادان. خانه‌ها طوری درهم شکسته که امکان تشخیص اینکه الان در اتاق خواب هستیم یا هال یا آشپزخانه نیست. از حوله آویزان شده به یک آویز فهمیدم آن گوشه حمام بوده که فقط آویزش به‌جا مانده. از حجم مواد یخچالی می‌فهمیدم اینجا آشپزخانه بوده. از میز و مبل پاره و شکسته می‌فهمیدم این قسمت پذیرایی خانه است. بقیه‌اش هم که کتاب و دفتر و لباس که تکه پارچه‌هایی بود که زمانی لباس بودند. یک اتاق آن ته، دیواری سالم دارد. یک صندلی با متانت گوشه دیوار است، نه کج شده، نه شکسته، نه ترک خورده. صندلی آن گوشه است. انگار کسی رویش نشسته و دارد ما را می‌بیند. انگار مرگ رویش نشسته و دارد به ما لبخند می‌زند.


نظرات شما