شنبه ۲۱ تير ۱۴۰۴
تحلیل روز

سرمقاله فرهیختگان/ مذاکره جنگ است

سرمقاله فرهیختگان/ مذاکره جنگ است
ایران پرسمان - فرهیختگان / «مذاکره جنگ است» عنوان یادداشت روز در روزنامه فرهیختگان به قلم کمیل سوهانی است که می‌توانید آن را در ادامه بخوانید: پر واضح است که مذاکره، هرچقدر هم ...
  بزرگنمايي:

ایران پرسمان - فرهیختگان / «مذاکره جنگ است» عنوان یادداشت روز در روزنامه فرهیختگان به قلم کمیل سوهانی است که می‌توانید آن را در ادامه بخوانید:
پر واضح است که مذاکره، هرچقدر هم ظاهرش آرام و مؤدبانه باشد، در بنیاد خود چیزی کمتر از جنگ نیست. به تعبیری مذاکره همان جنگ است. بخشی از جنگ ترکیبی. از این‌رو، آن‌که بر میز مذاکره می‌نشیند، اگرچه ممکن است جامه دیپلماتیک بر تن داشته باشد، اما در واقع سربازی است در میانه میدان. در میدان مذاکره، سرباز - دیپلمات پیش از هر چیز نیازمند هوشیاری است؛ آگاهی ژرف از خویشتن و درکی عمیق از حریف. این هوشیاری، سلاحی است که پیش از تبادل نخستین کلمات باید صیقل یافته و آماده باشد. سرباز مذاکره‌کننده باید پیش از مواجهه با دشمن، جبهه درونی خود را تسخیر کند. در این میدان درونی، آنچه زمین بازی را شکل می‌دهد، فرضیات زمینه‌ای است؛ آن بنیان‌های ناپیدا، ناخودآگاه و پیشینی که سوژه بر پایه آن‌ها به خود و دشمن خود می‌نگرد. این فرضیات، همانند خاکریز‌های ذهنی‌اند؛ آن‌ها که اگر از پیش تصرف شده باشند، مقاومت در جبهه ممکن نیست. فرد مذاکره‌کننده، پیش از هر گفت‌وگویی، پیش از هر ردّ و پذیرشی، باید از ساحت ناخودآگاه خویش آگاه باشد؛ چه تصویری از خود و چه تصویری از دشمن در ذهن دارد؟ آیا ناخودآگاهش دشمن را برتر، خردمندتر، پیچیده‌تر و حتی اخلاقی‌تر از خویش می‌بیند؟ مسئله اساسی این است که اگر ناخودآگاه فرد در اشغال دشمن باشد، آگاهی او در میز مذاکره آزاد نخواهد بود و در چنین وضعی، مذاکره‌کننده نه تنها توان چانه‌زنی مؤثر ندارد، بلکه ناخواسته و نادانسته در حال تثبیت تفوق دشمن است. 
هر مواجهه‌ای، چه در میدان نبرد و چه در میدان گفت‌وگو، بر اساس یک سؤال بنیادین سامان می‌یابد؛ نسبت من و دیگری چیست؟ این سؤال، صرفاً پرسشی سیاسی یا روان‌شناختی نیست، بلکه پرسشی هستی‌شناختی است. آیا من در کشاکش مذاکره، خود را مرکز می‌دانم یا دیگری را؟ آن‌که در مذاکره مرکز را خویشتن می‌گیرد، از خویش آغاز می‌کند و دیگری را به افق خود فرا‌می‌خواند. اما آن‌که دیگری را نقطه مرجع می‌انگارد، مسیر خود را در نسبت با جاذبه وجودی دیگری تعریف می‌کند. این جاذبۀ ناشی از «چگالی وجودی» در سطح ناخودآگاه تعیین می‌کند که سوژه در مذاکره، خود را کِشنده ببیند یا کشیده‌شونده.
چگالی وجودی دیگری وقتی زیاد می‌شود که ذهن، از پیش متقاعد شده باشد که دیگری بسیار قوی‌تر، متمدن‌تر، عقلانی‌تر و سزاوارتر است. آنگاه عزیمت از خود به دیگری خواهد بود و این همان چیزی‌ست که در توسعه و در نظریه مکتب نوسازی نیز خود را آشکار می‌سازد؛ کشور‌هایی که به جای حرکت از دل تاریخ، فرهنگ و امکان‌های وجودی خود، توسعه را معادل همانند‌شدن با دیگری می‌فهمند. آن‌ها نیز، چون سربازی شکست‌خورده پیش از آغاز، تسلیم چگالی وجودی دیگری‌اند. ملتی که تاریخ، فرهنگ و هویت خود را ناتمام، ضعیف یا حقیر می‌پندارد، ناخودآگاه در برابر «چگالی وجودی» قوی‌ترِ دیگری تسلیم می‌شود. این تسلیم، پیش از هرگونه گفت‌وگوی رسمی و در لایه‌های عمیق ناخودآگاه اتفاق می‌افتد. در نتیجه، مذاکره‌کننده در چنین وضعیتی، حتی اگر به‌ظاهر در حال چانه‌زنی باشد، در واقع در حال تأیید و بازتولید برتری «دیگری» است. او ناخواسته به تثبیت هژمونی فکری و فرهنگی دشمن کمک می‌کند. 
از آن‌جا که میدان مذاکره، میدانی سیال، ناپایدار و پرتنش است، مسئله تنها این نیست که چه می‌خواهیم بگوییم! بلکه مهم‌تر از آن، این است که چه کسی و از کجا می‌گوید. این «کجا»، مکانی جغرافیایی یا موقعیتی حقوقی نیست؛ بلکه جایگاهی اگزیستانسیال است، نقطه‌ای در ژرفای هستی انسان. کسی که ریشه در خاکی ندارد، هرچند زبانش آکنده از شعار باشد، نهایتاً در میدانِ لغزان و متغیر مذاکره، به درون جاذبۀ دشمن کشیده خواهد شد.
بازار
در این موقعیت آیه شریفۀ «شَجَرَهً طَیبَهً أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ» صورتی تمدنی می‌یابد. مذاکره‌کننده، برای آن‌که بتواند در فضای لغزنده و چندلایۀ چانه‌زنی دوام بیاورد، باید همچون شجره طیبه باشد؛ ریشه‌دار، اما بالنده؛ محکم اما منعطف، استوار در زمین، اما باز به سوی افق‌های بلند. همچون سرو ایرانی، درختی که در برابر تندباد‌ها منعطف بوده، خم می‌شود؛ اما با ریشه‌های استوار در خاک خود درهم نمی‌شکند. فرضیات زمینه‌ای همان ریشه‌های ذهنی سرباز و مذاکره‌کننده هستند. اگر به راستی میدان مذاکره را همانند میدان جنگ بپنداریم، نخستین گام، انتخاب سربازی است که نه فقط زبان دشمن را بداند، بلکه اندیشه‌اش از سلطه دشمن آزاد باشد. پیش از آن‌که به میدان مذاکره برویم، باید از اشغال ذهن و زبان خود ر‌هایی یابیم. مذاکره‌کنندۀ پیروز کسی است که پیش از میز مذاکره، جنگ را در ذهن خود برده باشد. 
حال پرسش اینجاست که در اکنون ایران، چه کسانی و با چه عقبه فکری در هر زمان و هر شرایطی بیشترین اصرار را بر انجام مذاکره دارند؟ کسانی که کورتکس مغز دیگری را ضخیم‌تر از خویش می‌پندارند؟ کسانی که زبان دیگری را زبان بازِ تمدن، توسعه و زبان و ادب و فرهنگ خویش را مانع توسعه می‌دانند؟ کسانی که توانایی درک تاریخ سراسر جنگ و مخاصمه و فریب دشمن را ندارند؟ مذاکره نه عیب است و ضعف، مذاکره همان جنگ است، اما مهم است که چه کسانی عَلم مذاکره را بر سر دست می‌گیرند. میدان مذاکره، میدان بده‌وبستان است، همان‌گونه که در هر میدان جنگی، جابه‌جایی مواضع، تاکتیک‌های گوناگون و تغییر آرایش نیرو‌ها، اجتناب‌ناپذیر است، مذاکره نیز گاهی به نرمش نیاز دارد، گاهی به امتیاز دادن هوشمندانه و گاهی نیز به فریفتنِ حریف با زبانِ مصالحه. اما تمام این ابزار‌ها تنها در دستان آن‌کس کارگر می‌افتد که پیشاپیش، در ذهن و روان خود به دشمن نباخته باشد. نرمش اگر از موضع قدرت نباشد، انعطاف نیست، انفعال است. امتیاز اگر از آگاهی به موازنه قوا نشئت نگیرد، تسلیم است، نه تدبیر. خدعه اگر از ذهنی آزاد از سلطه نیاید قطعاً مؤثر نمی‌افتد. بنابراین، مسئله نه نفسِ مذاکره، بلکه نحوه ورود به آن و کیفیتِ ذهن کسانی است که اصرار بر مذاکره در هر شرایطی دارند. اگر ذهنی آزاد و اندیشه‌ای مطمئن پشت واژه‌ها باشد، مذاکره می‌تواند ابزار مقاومت و بازسازی باشد. اما اگر ناخودآگاه مذاکره‌کننده، پیشاپیش در تصرف حریف باشد، واژه‌ها بدل به زنجیر می‌شوند و امضا‌ها به مهر تأیید بر شکست. 
درست است که عباس عراقچی، به‌عنوان مذاکره‌کننده ارشد جمهوری اسلامی ایران، پیش از جنگ تحمیلی دوازده‌روزه و پس از آن، به‌واقع در این میدان چونان یک سرباز کارآزموده جنگیده است و حضور او نشان از توانمندی فردی و ذهنی برای ایستادن در برابر دشمن دارد؛ اما مسئله این‌جاست که نه فرد، بلکه گفتمانِ پشت سرِ فرد، تعیین‌کننده نهایی در میدان مذاکره است. نباید اجازه داد که گفتمان مذاکره از طرف آن گروه‌های سیاسی که در تمام بزنگاه‌های تاریخی، با فضاسازی رسانه‌ای، القای اضطرار و ذهنیت‌سازی نظام‌مند برای تصمیم‌گیران، بی‌وقفه بر طبل مذاکره می‌کوبند مصادره شود. اینان همان کسانی‌اند که در گفتار، نوشتار و ادبیات رسمی خود، دیگری را همواره مرکز عقلانیت، توسعه و پیشرفت دانسته‌اند و انسان ایرانی را موجودی عقب‌مانده، سنت‌زده و ناتوان از خلاقیت تاریخی تصویر کرده‌اند. ایشان در آزمون بنیادینی که هر فاعل تاریخی باید از سر بگذراند، یعنی آزمون تعیین نسبتِ خویشتن با دیگری، مردود شده‌اند. ایشان مذاکره می‌گویند، اما حل شدن در نظم جهانی مستقر را مراد می‌کنند. اصرار مکرر این جریان‌ها بر مذاکره، نه برآمده از درکی پیچیده از مناسبات قدرت و ضرورت‌های دیپلماتیک، بلکه ناشی از یک تسلیم فکری مزمن است؛ تسلیمی که در لباس عقلانیت به میدان می‌آید اما در بنیان خود، هیچ‌گونه اعتماد به نفس تاریخی ندارد. مذاکره ادامه جنگ است و نباید اجازه داد گفتمان آن توسط گروه‌های از پیش تسلیم شده مصادره شود. 


نظرات شما